گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دوم
.فصل چهارم 4. جنبشهاي اجتماعي در ايران بعد از اسلام‌




اشاره

ص: 178

مقدمه‌

چنانكه گفتيم، يكي از علل اساسي موفقيت اعراب، عدم رضايت عمومي از حكومت ساسانيان بود.
قبل از آنكه نيروي نظامي اعراب به خاك ايران راه يابد، نداي «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» و ساير شعارهاي بشردوستانه اسلام در قلب مردم ناراضي و زجر كشيده ايران نفوذ كرده بود. ايرانيان و ساير ملل شرق نزديك تصور مي‌كردند اگر پاي مجاهدين عرب به ايران برسد و بساط حكومت ساساني برچيده شود، نه‌تنها مساوات سياسي برقرار خواهد شد بلكه اختلاف شديد طبقاتي نيز از بين خواهد رفت. به همين اميد، پس از غلبه اعراب، توده مردم، كه از حكومت سابق دل‌خوشي نداشتند، در برابر تازيان، مقاومت مؤثري نكردند و در مدتي كوتاه، اعراب به پيروزيهاي بزرگي نايل آمدند.
با گذشت زمان و استقرار حكومت عرب، بطلان انديشه‌هاي پيشين، بر مردم آشكار شده، اكثريت مردم دريافتند كه اگر در گذشته به دست ستمگران داخلي استثمار مي‌شدند، اكنون به دست غارتگران عرب مورد تعدي و تجاوز قرار مي‌گيرند. به همين مناسبت، جنبشهاي مذهبي چندي براي مبارزه با اسلام و احياي راه و رسم مزدكي و اجراي عدالت اجتماعي، تحت رهبري سنباد، استاد سيس، مقنع و بابك به ظهور رسيد. بيروني، ابن نديم، خواجه نظام الملك، شهرستاني و عده‌اي از مستشرقين خارجي نيز اين نهضتها را در حكم بازگشت و ظهور مجدد آيين مزدك مي‌شمارند. ابو ريحان بيروني مي‌نويسد: «المقنع حكم كرد كه پيروي از كليه قوانين و احكام مزدك بر آنها (يعني بر پيروانش) فرض و واجب است.» شهرستاني نيز عقيده دارد كه كلمات مزدكي، سنبادي، خرمي و مبيضه (سفيدپوشان) و محمره يا سرخ‌پوشان، الفاظي مترادف است.
متأسفانه از اصول عقايد مزدكيان اطلاعات صحيحي در دست نداريم و آنچه مورخين نوشته‌اند اغلب آلوده به اغراض طبقاتي و مذهبي است. ظاهرا مزدك و پيروان او، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، هدفي جز تعديل و بهبود زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم نداشتند.

قيام سنباد

اشاره

يكي از جنبشهايي كه بعد از اسلام، در دوره حكومت بني عباس براي مبارزه با خلفاي عباسي صورت گرفته است قيام سنباد است. سنباد يكي از نزديكان و پيروان ابو مسلم است. او در سال 137 هجري
ص: 179
(755 ميلادي) تحت شعار «ما بايد از خون ابو مسلم انتقام بگيريم» قيام كرد، و با كوشش بسيار موفق گرديد از بين طبقات و پيروان اديان و مذاهب مختلف عده زيادي را دور خود جمع كند.
مير خواند درباره سنباد و دوستي او با ابو مسلم چنين مي‌نويسد: «سنباد از جمله آتش‌پرستان نيشابور بود و في الجمله مكنتي داشت و در آن روزي كه ابو مسلم از پيش امام به مرو مي‌رفت او را ديد و آثار دولت و اقبال در ناصيه او مشاهده كرد.
او را به خانه برد و چندگاه شرايط ضيافت به جاي آورد و از حال وي استفسار نمود.
ابو مسلم در كتمان امر خود كوشيد، سنباد گفت قضيه خويش با من بگوي و من مردي راز دارم، امينم، افشاي اسرار نخواهم كرد. ابو مسلم شمه‌اي از مافي الضمير خود در ميان نهاد. سنباد گفت مرا از طريق فراست به خاطر مي‌رسد كه تو عالم را زير و زبر كني و بسياري از اشراف عرب و اكابر عجم را به قتل رساني، و او از اين مسرور و مستبشر گشت و سنباد را وداع نموده از نيشابور رفت.» «1»
براون مي‌گويد:
همين‌كه خليفه منصور، ابو مسلم را به قتل رسانيد، سنباد مجوس، كه يكي از دوستان و طرفداران ابو مسلم بود، سرپيچي كرد. قيام سنباد اين حقيقت را ثابت مي‌كند كه ابو مسلم در آراء مذهبي خود طوري متعصب نبود كه حتي «گبرها» را مطرود سازد و وجود زردشتيان را نتواند تحمل كند.
سنباد از نيشابور به عزم خونخواهي ابو مسلم حركت كرد و در مدتي كوتاه عده‌اي را دور خود جمع نمود و به ياران خود گفت، عزم دارم به سوي ايالات عرب‌نشين حركت كنم و كعبه را منهدم سازم. ديري نپاييد كه عده كثيري از مجوسان طبرستان و نقاط ديگر و همچنين مزدكيان و رافضيان (شيعيان) را به طرف خود جلب كرد. «2»

سياست سنباد

سنباد مي‌كوشيد تا پيروان مذاهب و مسالك مختلف را در اين جنبش ضد عرب شركت دهد، و اين معني در سياستنامه نظام الملك كمابيش منعكس است «... هرگاه با گبران خلوت كردي، گفتي كه دولت عرب شد، كه در كتابي يافته‌ام از كتب بني ساسان و باز نگردم تا كعبه را ويران نكنم كه او را بدل آفتاب برپا كرده‌اند، و ما همچنان قبله خويش آفتاب كنيم چنان‌كه در قديم بود. و با خرمدينان گفتي كه مزدك شيعي بود و شما را فرمايم كه با شيعه دست يكي داريد و خون ابو مسلم بازخواهيد و هرسه گروه را راست همي‌داشت.» «3»
به گفته طبري: «بيشتر ياران سنباد مردم مناطق كوهستاني بودند. قواي منصور خليفه بين ري و همدان با شورشيان به جنگ برخاستند و شش‌هزار تن از آنها را كشتند و سنباد به دست آنان كشته شد.» «4»
______________________________
(1). روضة الصفا، پيشين، ج 3، ص 404.
(2). تاريخ ادبي ايران، پيشين، ص 466.
(3). خواجه نظام الملك، سياستنامه، ص 231.
(4). ترجمه تاريخ طبري، پيشين، ص 168 (به اختصار).
ص: 180
ياران سنباد بيشتر از فرق مترقي مذهبي، و كساني بودند كه با افكار مزدك و خرم‌دينان آشنايي داشتند.
خرم‌دينان داراي پرچم سرخ بودند و دامنه قيام آنها خراسان و طبرستان را فراگرفت. بني- عباس با زحمت زيادي موفق شدند كه اين قيامها را بخوابانند. در طي اين مبارزات، سنباد شكست خورد و شصت هزار تن كشته داد و خود او در شهرري مقتول گرديد و بچه‌هايش را به غلامي فروختند. پس از شكست او پيروانش آرام ننشستند بلكه به طور مخفي، كار او را ادامه دادند. اين دسته‌هاي مخفي چون از آرمان ابو مسلم پيروي مي‌كردند به عنوان مسلميه معروف شدند. عمر قيام سنباد را از 70 روز تا 7 سال نوشته‌اند.

نهضت استاد سيس (150 تا 151 ه.)

هنوز قيام سنباد كاملا خاموش نشده بود كه شخص ديگري به نام استاد سيس علم مخالفت برافراشت و مشكل جديدي براي المنصور خليفه عباسي ايجاد نمود. به طوري كه طبري نوشته: «اين مرد به ياري مردم هرات، بادغيس و سيستان و خراسان نهضتي ايجاد كرد كه سيصد هزار مرد جنگجو با او بودند. چون به سوي مرورود حركت كرد، اجثم مرورودي با عده‌اي به جنگ او برخاست ليكن اجثم و ياران او كشته شدند. بالاخره خليفه خازم را به جنگ او فرستاد. در طي اين مبارزات 70 هزار تن از پيروان او كشته شدند و 14 هزار تن اسير گرديدند كه بلافاصله پس از پايان نبرد، سرهاي آنان را از تن جدا كردند. قواي خليفه پس از آن‌كه بر استاد سيس دست يافتند او را زنجير كرده به بغداد فرستادند و در آنجا او را به قتل رسانيدند. مي‌گويند زن مهدي، خليفه عباسي، دختر استاد سيس بوده است.» «5»

جنبش مقنع‌

مهمترين قيامهاي ملي پس از جنبش سنباد و استاد سيس، قيام مقنع است. علت اساسي اين جنبش را نيز بايد از عدم رضايت عمومي دانست.
پس از استقرار حكومت بني عباس، چنانكه ديديم، فئودالها و اشراف محلي آسياي ميانه در اداره حكومت شركت جستند و كم‌كم مقدمات نجات ايرانيان از نفوذ و دخالت اشغالگران عرب فراهم گرديد. بنابراين، روي كار آمدن عباسيان براي طبقه بالاي اجتماع مفيد بود ولي در اين دوره، وضع توده‌هاي كثير ملت سخت‌تر از دوران بني اميه بود، و مالياتها و عوارضي كه بر دوش اكثريت مردم تحميل مي‌شد، بيش از دوره قبل بود. از زمينهاي ديمي كار، نصف محصول به عنوان ماليات اخذ مي‌شد و از زمينهايي كه هم از آب باران و هم از آب دستي مشروب مي‌شد 3/ 1 تا 4/ 1 ماليات مي‌گرفتند. علاوه بر اين، مأمورين اخذ ماليات با استفاده از اينكه تقويم قمري اعراب با تقويم شمسي مردم بومي تفاوت دارد، دو بار از دهقانان ماليات مي‌گرفتند؛ يعني يك بار با تقويم عربي و يك بار با تقويم فارسي. اين طرز ماليات‌گيري كه بيشتر رنگ غارت- گري داشت، بيش از پيش بر عدم رضايت عمومي افزود. فئودالهاي محلي اراضي بزرگ را تقسيم مي‌كردند و به خرده مالكين اجاره مي‌دادند. در اين دوره عده‌اي از ملكداران خودشان
______________________________
(5). دو قرن سكوت، پيشين، ص 42 به بعد (به اختصار).
ص: 181
برزگري مي‌كنند و جمعي از مالكين اشخاص نيمه‌آزاد و غلامان را به كارهاي كشاورزي مي‌گمارند. علاوه بر اين، در اين ايام غلاماني ديده مي‌شوند كه در زمين كار كرده و وابسته به زمين هستند يعني حق ندارند از محل كار خود خارج شوند. در دوره بني عباس، اصول بيگاري همچنان دوام يافت و ابنيه، قصور، قلاع و مدارس و مساجد زيادي به دست كارگران، صنعتگران و دهقانان نيمه‌آزاد ساخته شد.
صنعتگران شهري غالبا استقلال خود را از دست داده تحت اسارت فئودالها و اشراف محلي بودند و از سنگيني بار ماليات و تحميلات گوناگون رنج مي‌بردند. در نتيجه عدم رضايت عمومي، جنبش وسيعي در سال 770 ميلادي سراسر ماوراء النهر را فراگرفت. رهبر اين جنبش شخصي بود به نام مقنع. ابو ريحان بيروني درباره او مي‌نويسد: «هاشم بن حكيم معروف به المقنع در دهكده‌اي از قراء مرو ظهور كرد. اين شخص چون از يك چشم نابينا بود نقابي از حرير سبز بر چهره مي‌افكند ... فرقه سپيدجامگان و تركان گرد وي جمع شدند. او اموال و زنان را مباح كرد و هركه با وي به مخالفت برخاست به قتل رسانيد. كليه قوانين و احكام مزدك را واجب شمرد و سپاهيان المهتدي را پراكنده ساخت و چهارده سال حكومت كرد ...» در تاريخ بخارا درباره مقنع چنين نوشته شده: «... مردي بود از روستاي مرو، نخست گازري (رختشويي) مي‌كرد. پس از آن به علم آموختن پرداخت و از هر دانش بهره برد. به غايت زيرك بود و كتب بسيار از علوم پيشينيان خوانده بود.» «6» در جاي ديگر راجع به مذهب آنها مي‌گويد: «... مذهب ايشان آن بود كه نماز نمي‌گزاردند و روزه نمي‌داشتند و غسل از جنابت نمي‌كردند و ليكن به امانت مي‌بودند و اينهمه احوال از مسلمانان نهان مي‌داشتند و دعوي مسلماني مي‌كردند.» «7»
آنچه از مطالعه منابع گوناگون برمي‌آيد، مقنع يكي از سرداران ابو مسلم بود و در جنبشي كه عليه خلفاي اموي صورت گرفت شركت عملي داشت. وي ازجمله كساني است كه تحت تأثير افكار مزدك قرار گرفته و همين‌كه نيرويي به دست آورد، به تبليغ آراء مزدك پرداخته است. پيروان مقنع بدون اينكه به اجراي احكام مذهبي توجهي داشته باشند، به رعايت اصول اخلاقي، راستگوئي، امانت و رازداري پاي‌بند بودند. چون مقنع و ياران او يعني سپيدجامگان عليه نظام عصر خود قيام كردند و حمايت از طبقات محروم را وجهه همت خويش قرار دادند، مورد بي‌مهري و عناد طبقات حاكم واقع شدند و مورخين و نويسندگان وابسته به اشراف، طعن و لعنها و اتهامات ناروا به ايشان وارد كردند؛ از جمله در تاريخ بخارا درباره اين جماعت مي‌نويسد: «... زن خويش را به يكديگر مباح دارند و گويند همچو گل است هركه بويد از وي هيچ كم نشود ...» «8» با اينكه قيام مقنع بيست سال بعد از قتل ابو مسلم بود، همواره مقنع و پيروانش از او به نيكي ياد مي‌كردند و جنبش خود را دنباله نهضت ابو مسلم مي‌دانستند.
موقعي كه اعراب متوجه شدند كه مقنع به تبليغات دامنه‌داري دست زده او را دستگير كردند و مانند يك قيام‌كننده عليه دولت براي محاكمه به مركز خلافت، يعني بغداد،
______________________________
(6 و 7). ابو بكر جعفر نرشخي، تاريخ بخارا، به اهتمام مدرس رضوي، ص 77 و 103.
(8). همان، ص 89.
ص: 182
فرستادند. اما مقنع از سياه‌چال زندان فرار كرده به مرو رسيد و در آنجا ياران خود را جمع كرد و در سال 776 ميلادي (160 ه.) آنها را به نواحي آسياي ميانه گسيل داشت تا مردم آن سامان را به مبارزه عليه مظالم اعراب دعوت كنند.
اين تبليغات مخصوصا در ناحيه نسف و حدود شهر سبز كه در آن‌زمان بيشتر اهالي آنجا را سغديها تشكيل مي‌دادند، با استقبال گرمي روبرو شد. دست‌نشاندگان خليفه مساعي فراواني براي دستگيري مقنع به خرج دادند. آنها در ساحل سيحون و آمودريا دسته‌هاي مسلح سوار به اندازه كافي متمركز كردند و سربازان را مكلف ساختند كه شب و روز پاسداري كنند و از عبور مقنع از مرو به جانب سغد جلوگيري نمايند، زيرا در شهر اخير روز به روز شماره طرفداران او فزوني مي‌گرفت.
اعراب به خوبي مي‌دانستند اگر مقنع به ماوراء النهر برسد، موقعيت آنها دشوار خواهد شد. مقنع علي‌رغم تمام اين موانع از آمودريا عبور كرد و به اتفاق عده‌اي از پيروان خود به آن‌طرف رود رسيد و در سغد به فعاليت مخفي مشغول شد.
در آن‌زمان، به طوري كه نرشخي مي‌نويسد: اكثريت اهالي دهات پيرو مكتب مقنع مي‌شوند و از اسلام روي مي‌گردانند. قيام دامنه‌دار مي‌شود و براي مسلمانان روزگار سختي فرا مي‌رسد. نرشخي ضمن بحث راجع به جنبش مقنع صريحا نظر خصمانه خود را نسبت به رهبر قيام‌كنندگان اظهار مي‌كند. اين طرز اظهارنظر درباره مقنع از طرف تمام مورخين دوره فئوداليته يك امر طبيعي است. نرشخي تنها ارباباني را مسلمان مي‌داند كه اموالشان توسط قيام‌كنندگان ضبط و بين اهالي تقسيم شده است. و براي نرشخي، مسلمان فقط آن اعراب و اشراف محلي هستند كه از نظام جابرانه عرب و فرمانروايي آنان دفاع كرده‌اند و در پناه اسلام، به اتفاق اربابان عرب خود، با كمال شقاوت، صنعتگران و دهقانان را استثمار مي‌كنند. سپس نرشخي مي‌گويد كه طبقات پايين به اسلام خيانت كرده دسته‌دسته به مكتب مقنع مي‌پيوستند. علت اصلي اين موضوع كه چرا توده‌ها به اين مكتب مي‌پيوستند اين است كه مقنع مي‌خواست به عدم مساوات در اموال و غارتگري اقليت پايان دهد. او در ضمن تعليمات خود به مردم مي‌گفت به آقايي و سيادت اعراب خاتمه دهيد. جنبش مقنع به زودي رشد و توسعه يافت و در مدتي كوتاه تمام ماوراء النهر را فراگرفت.
ستاد قيام‌كنندگان در دهكده نرشخ، نزديك بخارا، واقع شده بود. حاكم بخارا، حسين بن- معاذ، نيروهاي جنگي خود را بسيج كرد. اين نيروها مركب بودند از اعراب و واحدهايي كه فئودالها و اشراف به آنها ملحق كرده بودند. در نخستين جنگ سختي كه بين قواي طرفين به وقوع پيوست، هفتصد تن از طرفداران مقنع كشته شدند و اعراب پيروزي يافتند ولي اين پيروزي به حال آنها سودمند نبود. قيام‌كنندگان محل فعاليت خود را تغيير دادند و به گردآوري قواي تازه مشغول شدند. مهدي، خليفه عباسي، سخت به هراس افتاد، از بغداد به سوي نيشابور حركت كرد. «9» در تاريخ بخارا اين جريان چنين ياد شده است: «... سپيدجامگان بسيار شدند و مسلمانان اندركار ايشان ناتوان ماندند و نفير به بغداد رسيد و خليفه مهدي بود. در آن روزگار تنگدل شد و بسيار لشكرها فرستاد به جنگ وي و به آخر، خود آمد به نيشابور به دفع آن فتنه، و بيم آن بود كه اسلام تباه گردد
______________________________
(9). تاريخ بخارا، پيشين، ص 77 تا 89.
ص: 183
و ابن مقنع همه جهان بگيرد.» «10»
مهدي خليفه به حاكم خراسان فرمان داد كه فورا براي حاكم بخارا قواي امدادي بفرستد.
رئيس دستجات اعزامي جبرئيل بن يحيي بود. او پس از آن‌كه به استحكامات نرشخ رسيد به جنگ با قيام‌كنندگان مشغول گرديد، ولي در نتيجه حملات پياپي آنها جبرئيل خسته و ناتوان شد. در اين موقع از بلخ هفت هزار نفر به ياري او آمدند ولي او كه به نيروي نهضت واقف بود، به جنگ تن نداد و منتظر ماند تا نيروي كمكي هنگفتي براي كمك به امير خراسان رسيد. قسمتي از قواي كمكي در ضمن راه در نتيجه برخورد با طرفداران مقنع از بين رفتند و قسمت ديگر پس از رسيدن به محل، كاري از پيش نبردند. به اين ترتيب، سپاهيان عرب شكست خوردند و موقعيت جبرئيل خطرناك شد و ارتباط بين بلخ و مرو قطع گرديد. در اين موقع جبرئيل تمام قواي خود را براي مبارزه قطعي با قيام‌كنندگان جمع‌آوري مي‌كند و چهار بار نرشخ را محاصره مي‌كنند. ولي اين عمل به حال اعراب مفيد نيفتاد، طرفين از جنگهاي بي‌حاصل خسته شدند، مذاكرات صلح آغاز شد ولي اعراب مي‌خواستند در جريان مذاكرات از راه نيرنگ و خيانت رهبر قيام را دستگير و به قتل رسانند، ولي كوشش آنها به جايي نرسيد و استقامت قيام‌كنندگان را فزوني بخشيد.
منابع تاريخي عرب مي‌گويد، قيام‌كنندگان سرانجام در نرشخ شكست خوردند، اما قيام در همان زمان نواحي تازه‌اي را در آسياي ميانه فراگرفت و مرحله دوم نبرد آغاز گرديد.
نكته‌اي كه تذكر آن ضروري است اينكه در مرحله اول جنبش مقنع، بعضي از قشرهاي اشراف سغدي عليه اعراب با او همداستان شدند، ولي در مرحله دوم، اين طبقه از مزد كيسم مقنع به هراس افتادند و براي حفظ منافع طبقاتي به طرف اعراب گرويدند. اما قشرهاي عظيم دهقانان سغدي، يا سپيدجامگان، همچنان به طرف مقنع مي‌شتافتند و جنبش او را تقويت مي‌كردند. در نتيجه مبارزه دلاورانه آنان، سرزمين ماوراء النهر و مركز قدرت اعراب از دست آنها خارج شد. مهدي خليفه، كه از اين جريانات نگران بود، حاكم سغد را تغيير داد و او را به عدم كفايت متهم كرد و به جاي او معاذ بن مسلم را تعيين كرد. معاذ در سال 161 هجري (777 م.) در ناحيه بين بخارا و مرو سپاه عظيمي گرد آورد، ضمنا سپاهيان امير هرات و كليه قواي نظامي اشراف و سران محلي را به اين نيرو ملحق كرد و پس از آن به كمك اعراب شكست‌خورده‌اي كه در نزديكي سمرقند متمركز شده بودند، شتافت. اما لشكركشي معاذ با ناكامي مفتضحي روبرو شد، قيام‌كنندگان در سرزمين مسطحي نزديك بيكند با سپاهيان معاذ روبرو شدند و چندين ضربت كاري بر آنها وارد آوردند. در نتيجه معاذ نتوانست لشكركشي خود را به طرف سمرقند ادامه دهد، ناچار به طرف بخارا راند. فقط يك سال بعد، اعراب با كوشش بسيار و دادن تلفات سنگيني به تسخير بخارا توفيق يافتند.
از اين پس، مرحله سوم يا مرحله نهايي نبرد آغاز گرديد. در آن زمان نيروي اصلي قيام- كنندگان در يك قلعه كوهستاني به نام سنام نزديك كش متمركز شده بود. معاذ اين قلعه را محاصره كرد ولي بدون حصول نتيجه عقب نشست و در نتيجه از نمايندگي خليفه در خراسان معزول گرديد.
______________________________
(10). همان، ص 77 تا 89
ص: 184
به طوري كه نرشخي مي‌گويد، معاذ بن مسلم مدت دو سال عليه مقنع جنگيد و جانشين جديد او، مسيب بن زهير، نيز چندين سال به جنگهاي خونين با او ادامه داد.
سرانجام در اثر افزايش روزافزون قواي عرب، مقاومت مردم محكوم به شكست گرديد و اعراب با استفاده از نيروهاي تازه‌اي كه از لحاظ نفرات و مهمات و تجهيزات بر قواي قيام‌كنندگان برتري داشت، در سال 167 هجري (783 م.) قلعه‌اي را كه مقنع در آن بود فتح كردند و تمام مدافعين قلعه را به قتل رسانيدند و مقنع، كه مايل نبود به دست اعراب بيفتد، خودكشي كرد.
با مرگ مقنع، اين جنبش بكلي پايان نيافت بلكه همچنان طغيانهايي در نقاط مختلف عليه اعراب صورت مي‌گرفت.
مبارزه‌اي كه طي ساليان دراز توده‌هاي ناراضي آسياي ميانه زير پرچم مقنع ادامه دادند، نمونه درخشان ديگري از شجاعت و آزاديخواهي مردم اين سامان است. اين مبارزه نشان مي‌دهد كه مقنع يك سپهسالار ملي شجاع و نيز يك رهبر جنگي و سياسي بااستعداد بوده كه توانسته است خلق را براي نبرد عليه اعراب و زورگويان داخلي متحد و مجهز سازد.
در خاتمه بايد متوجه بود كه قيامهاي ملي در زمان بني عباس، از نظر ماهيت، با قيامهايي كه در زمان حكومت بني اميه صورت گرفته، تفاوت اصولي دارد. در قيامهاي عصر امويان، نظر اساسي، مبارزه با متجاوزين و اشغالگران عرب بود و رهبران آن غالبا اشراف و سران محلي بودند ولي در مرحله دوم، قيام رنگ محلي و توده‌اي داشت و هدف قيام‌كنندگان تنها مبارزه با بني عباس نبود بلكه نظر قيام‌كنندگان مبارزه با اشراف و اريستوكراتهاي محلي بود كه با اعراب در دوشيدن خون مردم همكاري مي‌كردند.
به‌طور كلي، جنبش مقنع جنبش قشرهاي زحمتكش بود و نقش اساسي را در بين قيام- كنندگان، برزگران داشتند. «11» در آن دوره نيز كشاورزان دهات به دست خداوندان ملك، و پيشه‌وران شهري به وسيله عمال خليفه و متنفذين محلي به طرز وحشيانه‌اي غارت و استثمار مي‌شدند و حاصل كار و كوشش آنها به جيب خلفا و عمال ايراني و عرب مي‌ريخت، و آنها با اين پولهاي حلال! سفره‌هاي خود را رنگين مي‌كردند و به عيش و خوشگذراني مشغول مي‌شدند و چه‌بسا كه براي يك خوشمزگي، دهان شاعر متملقي را از زر انباشته مي‌كردند.
در پايان گفتار درباره مقنع، بيمناسبت نيست كه از ماه نخشب كه مولود هوش و استعداد اوست نيز جمله‌اي گفته شود. مقنع در نخشب (از شهرهاي خراسان) چاهي كند كه ماهي از آنجا در مي‌آمد و مردم مانند ماه واقعي آن را مي‌ديدند. اين خبر در همه‌جا منتشر شد. مردم دسته‌دسته براي ديدن آن مي‌آمدند و از مشاهده آن ماه در شگفت مي‌شدند.
مردم عامي، اين عمل را سحر مي‌دانستند، در حالي كه مقنع از علم رياضي و انعكاس اشعه ماه، استفاده كرده بود. بعدا در ته چاه كاسه بزرگي پر از جيوه يافتند كه سبب واقعي انعكاس اشعه ماه بود.
______________________________
(11). غفوراف، تاريخ تاجيكستان، ترجمه علي اصغر چارلاقي (به اختصار). [قبل از انتشار]
ص: 185

بابك خرم‌دين و نهضت سرخ‌جامگان‌

اشاره

پس از خاموش شدن جنبش ابو مسلم و المقنع، بزرگترين نهضتي كه عليه خلفاي بغداد صورت گرفته قيامي است كه به رهبري بابك خرم‌دين در شمال ايران به وقوع پيوسته است.
به طوري كه از مندرجات سياستنامه نظام الملك برمي‌آيد، قبل از ظهور بابك، خرم‌دينان در نواحي مركزي و شمالي ايران فعاليتهايي داشتند و به مبارزاتي عليه دين و دولت اسلامي دست مي‌زدند «... در آن وقت كه هارون الرشيد در خراسان بود بار ديگر خرم- دينان خروج كردند از ناحيت اصفهان ... و مردم بسياري از ري و همدان بيرون آمدند و با اين قوم پيوستند و عدد ايشان بيش از صد هزار نفر بود. هارون سوار به حرب ايشان فرستاد، ايشان بترسيدند و هرگروه به جاي خويش باز شدند.» «12» مقدسي درباره آيين و روش اين جماعت مي‌گويد: «از ريختن خون، جز در هنگامي كه علم طغيان برافرازند، خودداري مي‌كنند، به پاكيزگي بسيار مقيدند، ميل دارند با نرمي و نيكوكاري با مردم ديگر درآميزند و اشتراك زنان را با رضايت خود آنان جايز مي‌دانند.» «13»
ابن النديم در كتاب الفهرست خرميه را از پيروان مزدك مي‌داند و مي‌نويسد:
«... مزدك به پيروان خود دستور داده بود كه هميشه در جستجوي لذات باشند. و در خوردني و نوشيدني بر خود سختي روا ندارند، دوستي و ياري را پيشه سازند و با استبداد مبارزه نمايند، زنان خود را مشترك بدانند. با اينهمه، رفتار و كردار پسنديده دارند و پي آزار كسي برنيايند ...
بابك كسي است كه جنگ و غارت و كشتار را در ميان آنان رواج داد و پيش از آن، خرم‌دينان به اين كارها دست نمي‌زدند.» «14»
بلعمي درباره آنان مي‌گويد: «... بر مردمان جوان و دهقانان ... شرايع اسلام، از نماز و روزه و حج و قربان و غسل جنابت گران بود ... و از مناهي خداي عز و جل بازداشتن، ايشان را خوش نمي‌آمد. چون در مذهب بابك اينهمه آسان يافتند، او را اجابت كردند و تبع او شدند.»
در تمام جنبشهاي توده‌اي بعد از اسلام، رهبران قيام همواره اصل تناسخ (يعني انتقال روح از بدني به بدن ديگر) را بين پيروان خود اشاعه مي‌دادند؛ چنانكه سنباد و استاد- سيس و مقنع اصل تناسخ را به ياران خود مي‌آموختند و از اين راه مي‌كوشيدند تا سنت مبارزه عليه بيدادگران را براي شخصيتهاي برجسته تاريخ، آسان سازند. پيروان مقنع معتقد بودند كه روح ابو مسلم در او حلول كرده و ياران بابك را عقيده بر اين بود كه روح جاويدان در تن بابك درآمده است.

قيام بابك‌

در ايامي كه خلفاي عباسي، به دست عمال خود در نقاط مختلف ممالك اسلامي، به تحديد عقايد و افكار و غارت مردم ستمديده
______________________________
(12). سياستنامه، پيشين، ص 173.
(13). ابن مطهر مقدسي، البدء و التاريخ، ج 4، ص 30 به بعد.
(14). الفهرست، پيشين، ص 479 به بعد (به اختصار).
ص: 186
مشغول بودند و افراد برجسته ايراني را به بهانه‌ها و عناوين مختلف از بين مي‌بردند، خرم‌دينان به طور نهاني و آشكار با دستگاه خلافت مبارزه مي‌كردند. سرانجام در سال 201 ه. سرخ- جامگان يا خرم‌دينان تحت رهبري بابك در آذربايجان خروج كردند و مدت 22 سال در آن سامان به استقلال زندگي كردند و شكستها به سرداران خليفه وارد كردند.
ابن النديم مي‌نويسد: «خرم‌دينان كه به سرخ‌جامگان معروف شده‌اند، از پيروان مزدك‌اند كه در آذربايجان، ري، ارمنستان، ديلم، همدان، دينور (مابين اصفهان و اهواز) پراكنده‌اند». سپس اظهارنظر مي‌كند كه «بابك خرم‌دين كسي بود كه جنگ را در ميان خرم‌دينان، كه مردان سليمي بودند، بياورد.» نظام الملك كه قرمطيها و خرم‌دينان را يكي مي‌داند، مي‌نويسد كه وقتي خرم‌دينان در زمان هارون و كمي پيش از ظهور بابك از دهات اصفهان و ري و همدان خروج كردند. عده آنها صد هزار نفر بود و خليفه قشون بزرگي به جنگ آنها تجهيز كرد «... خلقي بيحد و عد از ايشان بكشتند و فرزندان ايشان را به بغداد بردند و فروختند.» «15»
آغاز كار بابك كاملا روشن نيست، آنچه مسلم است اين مرد مبارز يكي از افراد عادي ملت ايران بود كه در آغاز جواني به سپاه جاويدان از رؤساي خرم‌دينان پيوست و در نزد او تقرب يافت تا حدي كه چون جاويدان مي‌مرد وصيت كرد كه بابك جانشين اوست.
پس از مرگ جاويدان، زنش سپاه او را گرد آورد و بنا به عقيده خرم‌دينان، كه به تناسخ ايمان داشتند، اعلام كرد كه جاويدان در شب مرگش گفت كه روح او در بدن بابك حلول خواهد كرد. سپس دستور داد گاوي قربان كردند و پوست آن را گسترد و طشتي پر از شراب بر روي آن نهاد و قطعات نان در پيرامون طشت چيد، هريك از افراد لشكريان دست خود را بر آن پوست مي‌نهاد و قطعه ناني را در شراب زده مي‌خورد و دست بابك را گرفته مي‌گفت:
«آمنت بك يا روح بابك كما آمنت بروح جاويدان.» «16»
وقتي كه بابك خروج كرد، خرم‌دينان از ساير نواحي به او پيوستند. مأمون، محمد بن- حميد طائي را كه پيروزيهاي بسيار به دست آورده بود و شهرهاي قزوين و مراغه و بيشتر آذربايجان را گشوده بود، به جنگ بابك فرستاد ولي پس از شش جنگ، كه بين آنان روي داد، محمد بن حميد كشته شد.
مأمون بار ديگر سردار ايراني، عبد اللّه طاهر، والي خراسان را به جلوگيري بابك گسيل داشت و تمام ولايات ري، همدان، اصفهان و آذربايجان را به او بخشيد. اما بابك به دژي پناه برد و لشكريانش پراكنده شدند. عبد اللّه طاهر نيز نتوانست كاري از پيش برد.
نظام الملك مي‌نويسد، در سال 218 هجري خرم‌دينان اصفهان و پارس و آذربايجان و همه ولايات كوهستان (ري و همدان) خروج كردند و همه به يك شب وعده نهادند و به همه ولايتها و شهرها ترتيب كاري داده بودند و در اصفهان مردي بر سر آنها بود، به‌نام علي مزدك، بيست هزار مرد را سان ديد و نماينده خليفه را شكست داده به آذربايجان رهسپار
______________________________
(15). سياستنامه، پيشين، ص 173.
(16). الفهرست، پيشين،
ص: 187
گرديد كه به بابك بپيوندد. به اين طريق، 25 هزار نفر در شهر كوهستاني شهرستانه جمع شدند و بابك در آنجا به ايشان پيوست. در اين موقع سردار خليفه با چهل هزار مرد به ايشان تاخت و به گفته نظام الملك (كه مبالغه به نظر مي‌رسد) صد هزار نفر از خرم‌دينان را كشت. جمعي از آنها به اصفهان بازگشتند ولي در آنجا تلفات بسيار دادند. خليفه عباسي تمامي همت خود را بر دفع بابك مقصور گردانيد تا آنكه يكي از سرداران ايراني را به نام افشين براي قلع و قمع وي برگزيد. حيدر، پسر كاوس، با عنوان خانوادگي افشين اميرزاده اشروسنه بود كه با پدر و برادرانش به دست خليفه اسير افتاده و در بغداد بزرگ شده و در آنجا به سرداري رسيده بود.
با اينكه دل افشين با ايرانيان بود و بالاخره به جرم همدستي با مازيار، دوست بابك كه پس از بابك در مازندران سر به طغيان برداشت، كشته شد، معلوم نيست چرا افشين به جنگ با بابك رضا داد و چرا پس از گرفتاري، او را به دربار خليفه آورد. شايد او چنين مي‌پنداشت كه خليفه بابك را خواهد بخشود «... معتصم با وي قرار گذاشته بود كه هرروز كه او به جنگ برنشيند، ده هزار درهم به او بدهد و هرروز كه به اسب نشيند و به جنگ بيرون نرود، پنجهزار درهم به او بخشد.» «17» از اينجا مي‌توان اهميت قيام بابك و تزلزل و نگراني دستگاه خلافت را دريافت.
«سرانجام افشين آهنگ تسخير حصار بابك كرد. چون در يك فرسنگي آن حصار فرود آمد، بابك خروارها خوردني و ميوه از حصار خود براي لشكريان افشين فرستاد و گفت شما ميهمان ماييد، خوردني نيافته‌ايد، ما را جز اينقدر چيزي نبود. افشين آن نزلها نگرفت و همچنان بازپس فرستاد و به بابك پيغام داد كه ما را خوردني به كار نيست و دانم كه تو اين كار بدان كردي تا سپاهيان ما را شماره كني. در اين سپاه سي هزار مرد جنگي است و با امير المؤمنين سيصد هزار مسلمانند كه همه با او يكدلند تا يكي از ايشان زنده‌اند از جنگ تو بازنمي‌گردند. اكنون تو بهتر داني، خواهي به زنهار آي و خواهي جنگ كن.»
بابك كه لا بد نمي‌خواست به زنهار خليفه درآيد، جنگ را برگزيد. او درهاي حصار محكم كرد و در آنجا بماند. افشين نيز بر گرد حصار لشكرگاه ساخت و خندق كند و همانجا نشست. روزها از حصار بابك بانك چنگ و رود مي‌آمد و چنان فرامي‌نمودند كه از سپاه دشمن پروا ندارند، اما شبها گروهي را همراه به شبيخون مي‌فرستادند. اين حال نيز مدتها به طول انجاميد. سپاه افشين با تنگي علف و سختي كار نيك ايستادند. جنگهاي خونين و كشتارهاي سخت روي داد و بسياري از سپاه بابك تلف شدند.
سرانجام بابك در كار فروماند. از توقف در حصار كاري نمي‌گشود و لشكر افشين از گرد حصار دورتر نمي‌رفت. بابك بر آن شد كه با افشين حيله سازد، بر بام حصار برآمد، گفت: منم بابك، افشين را گوييد نزديكتر آيد تا با وي سخني گويم. افشين به پاي ديوار آمد، بابك زنهار خواست و گفت گروگان من پسر مهترم است او را گير و براي من زنهار خليفه بستان. بر اين قرار نهادند و لشكريان افشين حصار رها كردند و به جاي خويش بازآمدند. چون شب دررسيد بابك
______________________________
(17). مأخوذ از: تتبعات استاد نفيسي.
ص: 188
كسان خود را برگرفت و با پنجاه مرد كه با وي در حصار مانده بود از حصار بيرون شد و به كوهها رفت و از آنجا به سوي ارمنستان گريخت.
دكتر زرين‌كوب مي‌نويسد:

دستگيري بابك‌

گويند چون بابك از حصار بجست، لباس مسافران و بازرگانان پوشيد و با كسان خود در ارمنستان به جايي فرود آمد؛ از چوپاني كه در آن حوالي بود گوسفند بخريد. چوپان نزد سهل بن سنباط، امير ارمنستان برفت و خبر برد، دانستند كه بابك آمده است. افشين پيش از اين به همه حكام و اميران آذربايجان و اران و بيلقان و ارمنستان نامه‌ها فرستاده بود و آنان را بدان واداشته بود كه در فروگرفتن بابك با او كمك كنند.
سهل بن سنباط چون از آمدن بابك به ارمنستان وقوف يافت، برنشست و به ديدار او رفت و بابك را به لطف و اكرام به سراي خويش مهمان برد و در نهان به افشين نامه نوشت كه بابك نزد من است. افشين او را اميدها و دلگرميها داد و بر آن قرار نهادند كه چون بابك با وي به قصد شكار بيرون رود او را در جايي كه از پيش معين كرده بودند به كسان افشين تسليم كند: چنين كردند چون بابك دريافت كه سهل او را به خيانت تسليم دشمن مي‌كند برآشفت و به او گفت: مرا به اين جهودان ارزان فروختي اگر مال و زر مي‌خواستي بيش از آنچه اينان دادند، مي‌دادم. «18»

اعدام بابك‌

نظام الملك مي‌نويسد: «بابك و اسيران ديگر را به بغداد بردند. چون چشم معتصم خليفه به بابك افتاد، گفت اي سگ چرا در جهان فتنه انگيختي، هيچ جواب نداد. فرمود تا هردو دست و پايش را ببرند، چون دستش بريدند دست ديگر را در خون زد و در روي خود ماليد و همه روي خود را از خون خود سرخ كرد.
معتصم گفت اي سگ اين چه عمل است؟ گفت در اين حكمتي است، شما هردو دست و هر دو پاي من مي‌خواهيد ببريد و روي مردم از خون سرخ باشد. چون خون از روي برود زرد شود، من روي خود را از خون خود سرخ كردم تا چون خون از تنم بيرون شود، نگويند كه رويش از بيم زرد شد. فرمود تا پوست گاوي با شاخ بياوردند، و همچنين بابك ملعون را در پوست گرفتند چنانكه هردو شاخ گاو بر بناگوش او بود. در وي دوختند و پوست خشك شد. پس همچنان زنده بر دارش كردند.» «19»
به طوري كه ديديم، نهضت خرم‌دينان نهضتي ملي و ضد اجنبي بود و علل و عوامل اقتصادي عميق داشت. اكثريت افراد اين نهضت، كشاورزان و پيشه‌وراني بودند كه نمي- خواستند به دست عمال خليفه و دست‌نشاندگان ايراني آنها استثمار شوند. شهامت و دوستي اين رادمردان شجاع در خور ستايش است.
______________________________
(18). تاريخ طبري، به نقل از: دو قرن سكوت، پيشين، ص 88 به بعد.
(19). سياستنامه، پيشين، ص 176 (با تصرف).
ص: 189
نكته‌اي كه توجه به آن ضروري است، اينكه نهضت بابك با جنبش مازيار و افشين كه هردو ايراني الاصل بودند، اختلاف اصولي داشت:
بابك و ياران او مي‌كوشيدند تا راه و رسم مزدكي را احياء كنند و به دوران ستمگري بيدادگران ايراني و عرب پايان بخشند، در حالي كه مازيار و افشين كه در نهان براي سرنگون كردن دستگاه خلافت همكاري مي‌كردند، آرزو داشتند روزي امپراتوري ساسانيان را تجديد كنند. به همين علت است كه افشين براي جلب موافقت خليفه و كمك به هدفهاي نهايي خويش با ميل و رغبت، به جنگ بابك برخاست.
افشين را كوشيده‌اند از قهرمانان ملي ايران وانمود كنند. از تحريكها و توطئه‌هايي كه او بر ضد دستگاه خلافت در نهان انجام مي‌داد، با اعجاب و تحسين ياد كرده‌اند. خيانت آشكاري را كه او نسبت به مازيار و بابك كرد، از روي مصلحت دانسته‌اند. در اين نكته‌ها جاي ترديد است. افشين، چنانكه از تاريخ زندگي او برمي‌آيد، شاهزاده‌اي جهانجوي بود. جز جمع ثروت براي كسب قدرت انديشه‌اي نداشت. مي‌خواست به سلطنت خراسان برسد و براي اين كار حتي پدر و برادر خود را فدا مي‌كرد. مي‌كوشيد تا مال و ثروت جمع كند و براي اين مقصود، به لشكريان خود و حتي به دوستان خود خيانت مي‌ورزيد. براي آنكه به آرزوهاي شيرين خود برسد، از فدا كردن وجدان خود نيز دريغ نمي‌كرد. عربان را دشمن مي‌داشت و هرگز در باطن كيش و آيين آنان را نپذيرفته بود، اما حب جاه و عشق مال او را به خدمتگزاري خليفه عربان مجبور مي‌كرد. به آيين ديرين خود وفادار مانده بود. اما براي جاه و مال مجبور شد به نام مسلماني همكيشان و همنژادان خود را طعمه تيغ كند. اعراب را تحقير مي‌كرد اما چنان‌كه خود او مي‌گفت، براي خاطر عربها به هر كاري كه از آن نفرت داشت تن در مي‌داد حتي براي خاطر آنها روغن دنبه مي‌خورد و بر شتر سوار مي‌شد و نعلين مي‌پوشيد. دشمني او با آل طاهر از آن رو بود كه به خراسان چشم داشت و بر اميران آن رشك مي‌برد. دوستي او با مازيار دسيسه‌اي بر ضد آل طاهر بود و سرانجام به خدعه مازيار را نيز قرباني اين دوستي كرد. «20»
منابع موجود كه دشمن نهضتهاي روستايي مي‌باشند، نمي‌گويند كه خرم‌دينان تا چه حد موفق به اجراي برنامه اجتماعي خويش گشتند. فقط يك نكته حتمي است كه اراضي فراوان به طور موقت به تصرف جماعت روستايي درآمد. اين نهضت با وجود عدم موفقيت، مانند ديگر جنبشهاي خلق بي‌اثر نماند و اركان حكومت خلفا را سخت متزلزل كرد و آنان را به گذشتهايي وادار نمود. «21»
به نظر محققان شوروي: «خرم‌دينان نام مشترك بسياري از مسلكهاي خويشاوند است كه از قرن هشتم تا دهم بر پايه عقايد مزدكيان قرن پنجم پديد آمده است. خرم‌دينان،
______________________________
(20). دو قرن سكوت، پيشين، ص 91 به بعد.
(21). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 215.
ص: 190
مانند مزدكيان، پيرو ثنويت بودند ... يعني به وجود روشنايي و تاريكي يا به ديگر سخن، خير و شر و ايزد و اهريمن معتقد بودند. خرم‌دينان عقيده داشتند كه سازمان اجتماعي كه بر عدم تساوي مالي و ظلم و اجحاف مبتني باشد، آفريده مبدأ تاريكي يا اهريمن است ... آنان ريشه بيعدالتي را در وجود خود مالكيت خصوصي زمين و عدم تساوي اجتماعي مي‌شمردند و شعار مالكيت عمومي اراضي، يعني تسليم تمام اراضي مزروع را به جماعتهاي آزاد روستايي، تبليغ مي‌كردند و مي‌كوشيدند تا روستاييان را از تابعيت فئودالها و خراج دولتي و بيغار نجات دهند و مساوات عمومي را برقرار كنند.» «22»

ظهور حكومتهاي مستقل در ايران‌

وضع طبقات مختلف پس از نهضت اسلامي‌

اشاره

پس از شكست ساسانيان و نفوذ اعراب در ايران، چنانكه ديديم، بسياري از ايرانيان براي نجات از تحميلات اقتصادي و اجتماعي حكومت قبلي به دين اسلام گرويدند. ولي با گذشت زمان مخصوصا پس از استقرار حكومت بني اميه و مظالم گوناگون حجاج، مردم به اشتباه خود پي بردند و بر آن شدند كه حكومت را به آل عباس منتقل كنند.
آرزو و اميد اكثريت مردم، يعني كشاورزان و پيشه‌وران، اين بود كه پس از خلافت عباسيان، مظالم و بيدادگريهاي عهد بني اميه تكرار نشود، از ميزان مالياتها، خراجها و بيگاريها كاسته شود و مردم كمابيش در امن و آسايش به كار و فعاليت خود ادامه دهند.
مبلغان و داعيان بني عباس نيز بارها در شهرها و دهات ايراني به مردم محروم قول داده بودند كه همينكه قدرت را به كف آوردند، علي رغم بني اميه، در راه تأمين سعادت و آسايش عمومي قدمهاي جدي بردارند. در ربيع الاول سال 132 هجري، ابو العباس در مسجد كوفه ضمن سخنراني خود از مظالم بني اميه به بدي ياد كرد و روش خلفاي راشدين را ستود و به مردم قول داد كه با آنها با عدل و داد رفتار نمايد. ولي چون بني عباس با توده محروم بيگانه بودند، رنج و ناراحتي خلق را چنانكه بايد احساس نمي‌كردند. «... آنان نمايندگان بخشي از مالكين اراضي عراق و ايران (كه در شرف تبديل به فئودال بودند) شمرده مي‌شدند. عباسيان عملا حكام و مديران خونخوار و بيرحمي از آب درآمدند. همه از ترور غيرانساني كه ايشان در مورد تعقيب جملگي اعضاي خاندان اموي اعمال كردند، باخبرند.
از پيران و زنان و كودكان و حتي اطفال شيرخوار خانواده اموي نگذشتند و همه را از دم تيغ گذرانيدند و تنها عده انگشت‌شماري كه توانستند به مصر و يا دورتر به ديار غرب پناه ببرند، جان به در بردند.
عواقب و نتايج واقعي تبديل خلافت امويان به عباسيان از چه قرار بود؟ در عهد بني اميه، قدرت بالتمام در دست اشراف قبايل عرب بود. بديهي است كه اشراف قبايل عرب در طي نخستين سده اسلامي دستخوش تغييرات فراوان گشتند. رجال و بزرگاني كه در اداره امور
______________________________
(22). همان، ص 213 به بعد (به اختصار).
ص: 191
كشور دخيل بودند مبدل به مالكين بزرگ اراضي شدند و برخي از آنان نيز از شركت در امور بازرگاني روي‌گردان نبودند.
بسياري از رؤساي قبايل و عشاير، در طي فتوحات در نواحي مختلف سرزمين پهناور خلافت اموي، صاحب اراضي وسيع گشتند. اينان در شهرها نيز اموال فراوان داشتند ... و تكيه‌گاه قدرت خلفا را تشكيل مي‌دادند.
در املاك اين بزرگان، كار بردگان به ميزان وسيعي مورد استفاده قرار مي‌گرفت. تمام دستگاه دولتي خلافت كه بار سنگيني بر دوش مردم زحمتكش بود نيز به نفع اين گروه اعيان و بزرگان مي‌چرخيد.
عباسيان با خود چه آوردند؟ سي چهل سال اول حكومت عباسيان نشان داد كه پايه اجتماعي حكومت، همان است كه در عهد خلفاي اموي بود. عامه مردم نه‌تنها چيزي عايدشان نشد بلكه برعكس، اندك‌اندك، ميزان خراج و مقدار بيغار يعني احداث مجاري تازه آبياري و بناي كاخها و حصار و شهرها و غيره نسبت به دوران پيشين افزايش يافت.
بيشتر تغييرات در تركيب كلي طبقه حاكم صورت گرفت. در عهد عباسيان مشاغل عاليه دولت از انحصار اعراب بيرون آمد و نمايندگان اشراف ايراني و مالكين اراضي (دهقانان) نيز به مشاغل مهم منصوب گشتند. اشراف مزبور از نهضت و پيروزي عباسيان نفع فراوان بردند.
اشراف ايران در دستگاه خلافت عباسيان، تقريبا برابر با اعراب، مشاغل دولتي را اشغال كردند.
يكي از نخستين ايرانياني كه مقامات عاليه را شاغل گشت دهقاني از اهل بلخ و صاحب اراضي وسيع به نام خالد بن برمك بود. نخستين خلفاي عباسي مي‌كوشيدند به بزرگان و اعيان ايراني تكيه كنند، و تصميم گرفتند پايتخت را نزديكتر به ايران برگزينند.» «23» بني عباس با ابو مسلم، چنانكه ديديم، با حق‌ناشناسي بي‌سابقه‌اي رفتار كردند. آنان نه تنها نسبت به ابو مسلم ظنين بودند، بلكه «... در مسائل اساسي سياست داخلي نيز ميان ابو مسلم و خليفه توافق نظر وجود نداشت. وي علي‌رغم خلفا و اطرافيان نزديك ايشان معتقد بود به مواعيدي كه مبلغين عباسي، ضمن دعوت مردم به قيام عليه امويان، داده بودند، بايد وفادار ماند. بيشتر گفتگو بر سر تقليل خراج و بيغار بود، ولي با وجود شدت اختلاف نظر با عباسيان، هنوز در قطع رابطه با ايشان ترديد داشت و گويي تغييري را در روش ايشان انتظار مي‌داشت.
ولي توده‌ها مصممانه‌تر عمل كردند. مردم همه‌جا از رفتار نخستين خلفاي عباسي اظهار يأس مي‌كردند. روستاييان آشكارا مي‌گفتند كه خون خود را براي آن نريخته‌اند تا سر به اطاعت عباسيان، كه كاري براي ايشان نكرده‌اند، فرود آورند. هنوز يك سال از خلافت عباسيان نگذشته بود كه در مجاورت مرز ايران واحه بخارا در سال 134 ه. (751 م.) نايره عصيان عليه سلاله عباسيان افروخته شد. شخصي شيعه به نام شريك بن شيخ المهري در رأس قيام قرار گرفت.» چنانكه قبلا گفتيم، عده زيادي از كسبه و پيشه‌وران و كشاورزان به اين نهضت پيوستند ولي ابو مسلم علي رغم مصالح شخصي و منافع ملي ايران، به طرفداري
______________________________
(23). همان، ص 196 به بعد (به اختصار).
ص: 192
از عباسيان، نهضت مردم بخارا را درهم كوفت و عباسيان دروغگو و بي‌حقيقت را تقويت كرد و سرانجام منصور، به شرحي كه گذشت، اين سردار شجاع را به دست عمال خود كشت.
خبر قتل ابو مسلم به سرعت به ايران رسيد و بويژه در نواحي شرقي، خراسان و سيستان و ماوراء النهر اثر عميقي در ميان مردم كرد. بلافاصله در افواه خلق افسانه‌ها و داستانها درباره ابو مسلم پديد آمد. مردم مي‌گفتند كه خليفه بدان سبب ابو مسلم را به قتل رسانيد كه او بهبود وضع خلق و پيش از همه تقليل ميزان خراج و بيغار را طلب مي‌كرد. «24»
غير از كشاورزان و پيشه‌وران، طبقات ممتاز و روحانيون و دهقانان از سياست واحدي پيروي نكردند. بعضي از افراد اين طبقات، مخصوصا عده‌اي از دهقانان كه نقش اقتصادي و سياسي مهمي به عهده داشتند، پس از حمله اعراب به آنان دست دوستي دادند و در پناه حمايت مخدومان جديد، حقوق و مزاياي اقتصادي و سياسي ديرين را حفظ كردند، و عده‌اي بر خلاف، به قبول اسلام تن ندادند و با دادن جزيه و خراج مذهب و سنن ديرين خود را حفظ كردند.
در نزد اين گروه، كه از مذاهب مختلف عيسوي، زردشتي، مانوي، مزدكي، بودايي بودند، روايات و احاديث كهن و كتب ديني و تاريخي كه به زبان و خط اوستايي و پهلوي يا ساير خطوط و السنه متداول، باقي مانده بود، محفوظ گشت و افتخارات گذشته هيچگاه از ياد آنان نرفت. موبدان و دانشمندان اين گروه در ادامه و حفظ تمدن ايرانيان قديم ديرگاهي كوشيدند. بسياري از علماي مذهبي زرتشتيان در اين ايام و حتي قرنهاي دوم و سوم به تأليف و تدوين كتب ديني و تلخيص و تفسير اوستا و امثال آن خدمات مشغول بودند و عده‌اي از مهمترين رسالات و كتب پهلوي، كه اكنون در دست داريم، از اين روزگاران باقي مانده است. كساني كه به دين اسلام درآمدند و به زور شمشير و احيانا به سابقه ايمان و عقيده و يا براي رفع حوايج اجتماعي و سياسي آن را پذيرفتند، كساني بودند كه اعراب آنان را به اسارت ميان قبايل خود بردند و در آن ديار به بندگي گماشتند. در ميان اين گروه احيانا كساني از خاندانهاي بزرگ و از اشراف و شاهزادگان ايران نيز بوده‌اند. اين دسته، پس از آشنايي به زبان و تمدن عرب در شؤون مختلف مدني و حكومتي مسلمانان نفوذ كردند و به كارهاي بزرگ دست زدند. «25»
پس از آنكه حكومت بني اميه به دستياري ايرانيان برافتاد، عباسيان براي تحكيم موقعيت خود، نه‌تنها از ادامه سياست بني اميه احتراز كردند، بلكه برعكس براي پيشرفت كار خود، اكثر عمال سياسي و نظامي خود را از پارسيان برگزيدند و با پيروي از سياست اختلاط تازيان با پارسيان، زنان خويش را بيشتر از ايرانيان انتخاب كردند، و دربار خود را به صورت دربار ساسانيان درآوردند، و خود لباس ايرانيان به تن كردند و مردم را به پيروي از رسوم و آداب ايرانيان ترغيب كردند. گردانندگان سياست دربار بني عباس بيشتر ايرانيان بودند و غالبا
______________________________
(24). همان، ص 199 به بعد.
(25). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 1، ص 17.
ص: 193
مشاغل مهم سياسي به ارث به رجال ايراني مي‌رسيد. نفوذ روزافزون ايرانيان در دستگاه حكومت، زمامداران عرب را نگران ساخت؛ چنانكه سفاح ابو سلمه خلال را از ميان برد و منصور ابو مسلم و هارون آل برمك را از ميان برداشت. با طرد تمام خاندان برمكي و روي كار آمدن فضل بن- ربيع، يكچند نفوذ ايرانيان در كارهاي سياسي و اجتماعي رو به ضعف نهاد ولي اين دوران چندان نپاييد و ايرانيان با از بين بردن امين كه مخالف جدي نفوذ ايرانيان بود، و تقويت حكومت مأمون، راه را براي نفوذ خود در دستگاه خلافت هموار كردند. اين خليفه به حدي به ايرانيان احترام مي‌گذاشت كه يك بار مردي در شام به وي گفت: «اي امير المؤمنين به عرب شام چنان نظر كن كه به پارسيان مي‌نگري!» پس از فوت مأمون و جلوس معتصم، سياست بني عباس عوض شد. اين خليفه كه از نفوذ فراوان ايرانيان در كارهاي سياسي و اجتماعي بيمناك بود و به عرب نيز اعتمادي نداشت، از تركان استمداد جست و سپاهي از آنان ترتيب داد و رجال سياسي و نظامي خود را از بين تركان برگزيد. در نتيجه اين سياست نه تنها بنيان حكومت عباسيان متزلزل گرديد، بلكه فرهنگ و تمدن اسلامي كه از بركت مداخلات ايرانيان راه كمال مي‌سپرد، رو به انحطاط نهاد. در نتيجه اين احوال، ايرانيان براي تجديد استقلال و مبارزه با دستگاه خلافت از سه راه شروع به مبارزه كردند:
1. قيام سياسي ايرانيان چنانكه ديده‌ايم به وسيله ابو مسلم آغاز شد و بعد از غدر و خيانت عباسيان نسبت به ابو سلمه خلال و ابو مسلم، به شدت ادامه داشت تا به ايجاد دولتهاي مستقل در ايران پايان يافت.
2. قيام عليه آيين اسلام و جهد در تخريب آن‌كه في الواقع نوعي مقاومت منفي با حكومت اسلامي بود و در عصر اول عباسي با شدتي عجيب شيوع داشت و با مقاومت سخت خلفا مواجه بود.
3. قيام اجتماعي و ادبي كه به وسيله دسته‌اي به نام شعوبيه صورت گرفت. ظهور اين دسته از عهد اموي است، و اينان در آغاز كار عبارت بودند از گروهي كه بر غرور و خودپسندي عربان و تحقير ساير اقوام به ديده انتقاد مي‌نگريستند و مي‌گفتند كه اسلام با چنين فكري مخالف است و تفاخر بين احزاب و قبايل را ممنوع ساخته و بزرگي و بزرگواري افراد را نيز تنها از طريق تقوي و پرهيزكاري دانسته است. اگرچه قيام ديني ايرانيان به وسيله مانويه و طبقاتي ديگر كه به تدريج ظهور كردند و همچنين قيام ادبي و اجتماعي آنان، به همت شعوبيه، ضربات شديدي بر نفوذ و حكومت نژاد عرب وارد آورد، ولي قيام واقعي ايرانيان از طريق سياسي و نظامي صورت گرفت و به نتايج بزرگي انجاميد. در حقيقت، با ظهور طبقات مذكور و نفوذ ايرانيان در دستگاههاي حكومتي و نظاير اين امور، كه به تفصيل از آنها ياد شده است، دو نتيجه گرفته شد: نخست بيدار كردن ايرانيان و تحريك حس مليت ايشان كه در حقيقت مقدمه ظهور مردان استقلال‌طلب بزرگي مانند مازيار و يعقوب و مرداويج و نظاير آنان گشت، دوم ايجاد ضعف و سستي در دستگاه اقتدار و نفوذ مطلق عرب. تمامي اين امور را در حقيقت بايد در حكم مقدماتي براي ايجاد حكومتهاي مستقل براي ايرانيان شمرد. اما در همان حال كه نهضتهاي مذكور به شدت ادامه داشت، نهضتهاي سياسي يكي پس از ديگري به ضد دستگاه عرب صورت
ص: 194
مي‌گرفت و با هر نهضت جديد ضربت تازه‌اي به پيكر فرمانروايي عرب وارد مي‌آمد تا سرانجام به ايجاد حكومتها و زبان مستقل ادبي (فارسي دري) در ايران منجر گشت.
قدم اول در نهضتهاي سياسي و نظامي ايرانيان به وسيله يكي از بزرگترين فرماندهان دلير ايران ابو مسلم خراساني برداشته شد. اين نهضت، چنانكه ديديم، به دو منظور صورت گرفت:
نخست برانداختن بني اميه و از ميان بردن سياست عربي محض و برداشتن بساط جور و اعتساف آنان به عنصر ايراني، دوم وارد كردن عنصر ايراني در دستگاه حكومتي و احياء نفوذ اجتماعي ايرانيان به حدي كه شايسته قوم شريف و باسابقه‌اي است.
ايرانيان از طريق قيام بر ضد بني اميه و بر روي كار آوردن بني العباس بزودي دريافتند كه اگرچه بر بسياري از مقاصد خود دست يافتند ولي با دسته تازه و مغروري روبرو شده‌اند كه اگر همچنان به قدرت خود باقي بمانند، هيچگاه مقاصد اصلي و اساسي آنان ميسر نخواهد گشت.
سياست مزورانه بني العباس از آغاز كار آنان، پس از قتل ابو سلمه خلال و ابو مسلم خراساني و عده‌اي از ايرانيان ديگر، مانند مقنع و بشار بن برد طخارستاني، و خاندان برمك و فضل بن سهل ذو الرياستين به خوبي آشكار گرديد. قتل ابو سلمه خلال كه به وزير آل محمد شهرت داشت، و نخستين وزير آل عباس و از نژاد ايراني است، در آغاز خلافت عباسي صورت گرفت (132 هجري) و سپس تمام عمال او را در فارس به قتل آوردند. و بعدها، به شرحي كه ديديم، عباسيان با دادن تلفات بسيار، قيام ياران ابو مسلم چون سنباد و ديگران را خاموش كردند.
با اين قيامهاي پياپي، جنگهاي رسمي و آشكار ايرانيان با حكومت اسلامي آغاز شد و قصد غائي اين مخالفان و قيام‌كنندگان برانداختن حكومت عرب از ايران بود.

حكومت طاهريان‌

اشاره
«با ظهور طاهر بن الحسين ملقب به ذو الرياستين و ايجاد حكومت موروث طاهري در خراسان، آرزوي ايرانيان در تحصيل استقلال تا درجه‌اي به حصول نزديك شد و نخستين ضربت به امپراتوري عرب در ايران وارد گرديد؛ يعني اولين بار پس از سال 21 هجري (شكست نهاوند) به جاي حكامي كه از جانب خلفا فرستاده مي‌شدند، در قسمتي از ايران امرايي از يك خاندان ايراني، يكي پس از ديگري، حكومت كردند كه فقط ظاهرا از خليفه اطاعت مي‌نمودند.
طاهر ذو اليمينين يكي از ايرانيان خراسان است كه چون مأمون به سال 194 هجري مخالفت خود را نسبت به امين آشكار كرد با وي همداستان شد و به سرداري سپاه وي در چند جنگ، سرداران امين را شكست داد و به سال 191 بغداد را محاصره و تسخير كرد و امين را كشت، و حكومت ممالك اسلامي از اين پس به دست خراسانيان افتاد. طاهر ذو اليمينين در سال 205 حكومت تمام بلاد واقع در شرق بغداد تا اقصي نقاط شرق ممالك اسلامي را از مأمون گرفت و بدين طريق، حكومت نيمه- مستقل تمام ايران به دست يك تن از ايرانيان افتاد و اين دولت نيمه‌مستقل پس از فوت طاهر (207 ه.) به طلحه سپرده شد و بعد از او به عبد الله واگذار شد. و اين حكومت همچنين در اين خاندان بود، و مردم خراسان يعني ناحيه پهناور بزرگي از ايران، فارغ از نفوذ مستقيم عباسيان به سر
ص: 195
مي‌بردند تا به سال 259 آخرين فرد از خاندان ايشان يعني محمد بن طاهر به دست يعقوب بن ليث از ميان رفت و بساط حكومت آل طاهر برچيده شد.» «26»
به نظر محققان شوروي: «از ربع اول قرن نهم ميلادي به تدريج، مقدمات سقوط سياسي خلافت عرب فراهم شد، تا در سال 334 ه. (945 م.) اضمحلال كامل آن دستگاه به حقيقت پيوست.
اين جريان، نتيجه منطقي تكامل و توسعه روابط فئودالي در داخل قلمرو خلافت بود. خلافت عربي، امپراتوري و تركيبي بود ناجور، مركب از قبايل و اقوام مختلف كه بر اثر فتوحات اعراب متحد شده بودند؛ نه زبان مشترك داشتند، نه زندگي اقتصادي واحد؛ و از لحاظ فرهنگ و تمدن و اقتصاد در مراحل مختلف و متفاوت قرار گرفته بودند.
اختلاف سطح تكامل اقتصادي كشورهايي كه جزو قلمرو خلافت بودند و سستي نسبي مناسبات اقتصادي و نژادي بين آنها، نخستين عامل تاريخي بود كه موجب سقوط سياسي خلافت گرديد.
عوامل ديگر عبارت بودند از: عصيانهاي آزاديخواهانه مردم در ايران و ديگر كشورها عليه حكومت خلفا؛ اين قيامها با اينكه فرونشانده شد، معهذا به تدريج نيروي جنگي خلفا و قدرت حكومت ايشان را در محل متزلزل ساخت. ريشه مالكيت كلان فئودالي اراضي ... قدرت مركزي خلافت را متدرجا كاهش مي‌داد.
بدين‌سبب، تجزيه‌خواهي سياسي فئودالهاي بزرگ محلي شديدتر مي‌شد، كوشش و كشش ايشان به خاطر استقلال سياسي منجر به تأسيس امارات موروثي محلي گرديد كه به تدريج به دولتهاي مستقل فئودالي تبديل يافت. اينگونه دولتها در قرن نهم و نيمه اول قرن دهم، در ايران و ساير كشورهاي تابع خلافت تشكيل مي‌شد.
در سال 755 م. (138 ه.) امارت مستقلي در اسپانيا تأسيس گشت.
در سال 788 م. (172 ه.) در مراكش و در سال 800 م. (184 ه.) در تونس و الجزاير و در سال 868 م. (255 ه.) در مصر و در سال 929 م. (317 ه.) در شمال سوريه امارتهاي مستقل به وجود آمد. در طي قرن نهم (قرن سوم هجري) دولتهاي فئودالي محلي در گرجستان و ارمنستان و آذربايجان احياء شد.
در ايران و ماوراء النهر نيز اينگونه امارتهاي موروثي پديد آمدند: طاهريان (873 تا 821 م./ 206 تا 260 ه.) در خراسان؛ صفاريان (900 تا 861 م./ 247 تا 288 ه.) در سيستان و بعد در خراسان؛ سامانيان (999- 819 م./ 204 تا 390 ه.) در ماوراء النهر (آسياي ميانه) و بعد در خراسان هم (از سال 900 م./ 287 ه.) علويان (928- 864 م.
250 تا 316 ه.) در طبرستان (مازندران كنوني)؛ آل زيار (1043- 928 م./ 316 تا 434 ه.) در گرگان؛ ابو الافده (898- 825 م،/ 210 تا 285 ه.) در همدان و كردستان ايران؛ ساجديان (929- 889 م./ 276 تا 317 ه.) در آذربايجان جنوبي و جبال (شمال غربي ايران)؛ آل بويه (1055 تا 935 م./ 324 تا 447 ه.) در مغرب ايران و عراق
______________________________
(26). نقل و تلخيص از: روضة الصفا، پيشين، ج 4، ص 5 به بعد؛ و تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 1، ص 26 تا 32.
ص: 196
(بين النهرين).
خليفه ناگزير بود براي تأمين وفاداري اعيان و دهقانان ايران و فلان و بهمان ايالت نسبت به خود، متنفذترين نماينده و فرد اعيان و بزرگان مزبور را به حكومت موروثي آن ايالت منصوب نمايد.
اينگونه امارتها به تدريج به صورت دولتهاي مستقل در مي‌آمدند. گاهي نيز پيش مي‌آمد كه فئودالها با تكامل نيروي نظامي خويش، خودسرانه و بدون اينكه از طرف خليفه منصوب شده باشند، يا فرماني از وي صادر شده باشد، حكومت محل را به دست مي‌گرفتند.
اينگونه حكام را در منابع موجود، «متغلبان» ناميده‌اند و اينان نيز غالبا سلاله‌اي تأسيس كرده و عملا دولتهاي مستقلي تشكيل مي‌دادند، ولي همه اين دولتهاي محلي، صرف نظر از منشأ پيدايششان، فقط عبارت بودند از اتحاد نظامي و اداري واحدهاي كوچكتر.» «27»
گردانندگان حكومت عباسي، به علت آزمندي و جاه‌طلبي، با يكديگر اختلاف نظر داشتند، چنانكه قبلا اشاره كرديم، هارون الرشيد با اعزام علي بن عيسي به حكومت خراسان دست او را در چپاول اموال مردم بازگذاشت. او نيز مبالغ هنگفتي از طبقات مختلف مردم به زور گرفت و هداياي كلاني براي خليفه فرستاد. برمكيان با اينكه اصولا مراعي حقوق مردم نبودند با اين درجه از ظلم و ستمگري موافق نبودند و بخوبي مي‌دانستند كه ادامه اين روش نتيجه‌اي جز طغيان و اعتراض مردم نخواهد داشت؛ چنانكه سرانجام نهضت خوارج دو سال بعد از بيدادگريهاي علي بن عيسي در سيستان پديد آمد. حمزة بن اترك سيستان را از حوزه قدرت خلفا جدا كرد و از مردم خراج نگرفت بلكه مخارج لشكريان و مأمورين خود را از محل غنايم جنگهايي كه با كفار مي‌كرد تأمين مي‌نمود. اين مرد انقلابي، تمام كساني را كه با خليفه ستمگر عباسي همكاري مي‌كردند، كافر مي‌شمرد. علاوه بر اين رافع بن ليث علم مخالفت عليه دستگاه خلافت را در ماوراء النهر برافراشت و جنبش رافع در حدود چهار سال طول كشيد و در دوران حكومت مأمون در خراسان پايان يافت و با مرگ هارون آتش اختلاف بين سران حكومت تيزتر شد. امين هواه‌خواه دسته عربي دربار بود در حالي كه مأمون، كه مادري ايراني داشت، با ايرانيان و مخصوصا با اشراف و فئودالهاي خراسان روابط دوستانه نزديك برقرار كرده بود. با اينكه خلافت حق مأمون فرزند ارشد بود، هارون بنا بر وصيت خود امين را به خلافت برگزيد. به همين مناسبت روابط دو برادر و دسته‌ها و عناصري كه از آنان حمايت مي‌كردند، به تيرگي گراييد و بالاخره كار دو برادر به جنگ منتهي شد. در سال 198 ه.
سپاهيان مأمون شهر بغداد را به تصرف خود درآوردند و امين برادر كوچكتر اسير و مقتول گرديد.
چون در طي اين مبارزات، طاهر بن حسين و ديگر دهقانان و فئودالهاي ايراني شجاعت و فداكاري بسيار نشان داده بودند، مورد محبت و پاداش خليفه قرار گرفتند و اقطاعات و مشاغل مهمي به آنان تفويض شد. در آغاز خلافت مأمون اوضاع خاور ميانه آرام نبود و چنانكه قبلا گفتيم حمزه در سيستان و رافع در ماوراء النهر سر به طغيان بلند كرده بودند. مأمون اميدوار بود كه اگر
______________________________
(27). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 216 به بعد (به اختصار).
ص: 197
با شيعيان ميانه‌رو دست دوستي دهد، از عدم رضايت عمومي كاسته خواهد شد.
فضل بن سهل، وزير مأمون و برادرش حسن بن سهل، با اين انديشه موافق بودند.
خليفه براي جلب قلوب شيعيان علي بن موسي الرضا (ع) را وارث و جانشين خود اعلام كرد و پرچم سبز را به جاي پرچم سياه شعار حكومت قرار داد، ولي اين سياست براي استحكام حكومت مأمون مؤثر نيفتاد. نه تنها اعراب اهل سنت و جماعت با اين انديشه موافق نبودند، بلكه عده زيادي از اشراف و زمينداران عرب و ايراني با جريان جديد روي موافق نشان نمي‌دادند. مأمون چون وضع و موقعيت سياسي خود را متزلزل ديد، بيدرنگ پشت پا به تعهدات قبلي خود زد. چنانكه در روضة الصفا و ديگر منابع به تفصيل ياد كرده‌اند. فضل بن سهل و علي بن- موسي الرضا فداي اين سياست شدند و خليفه در پناه حمايت طاهر بن حسين بار ديگر به قدرت رسيد، و در بغداد مستقر گرديد و طاهر را به خدمت و فرمانروايي خراسان منصوب كرد؛ و او چنانكه مي‌دانيم، مؤسس دولت طاهريان در خراسان گرديد. طاهر كه خود را ايراني الاصل و از اخلاف رستم پهلوان مي‌شمرد و خليفه را مديون فداكاريهاي خود مي‌دانست، در سال 207 ه. در مسجد جامع مرو هنگام نماز جماعت نام خليفه را از خطبه انداخت. جاسوسان خليفه اين عمل طاهر را به وي گزارش دادند. او نيز ظاهرا به وسيله كنيزي كه در دستگاه طاهر داشت، وي را مسموم كرد.
با اينكه طاهر نقشه استقلال ايران را در سر مي‌پرورانيد، مأمون به قطع ريشه اين خاندان اقدام نكرد بلكه فرزند او طلحة بن طاهر را به حكومت آنجا منصوب كرد. پس از طاهر ديگر زمامداران اين سلسله نام خليفه را در خطبه مي‌خواندند و اسم او را در مسكوكات ذكر مي‌كردند و سهم معيني از مالياتها را براي خزانه خليفه مي‌فرستادند، ولي در امور داخلي استقلال خود را از كف ندادند.
به نظر جرجي زيدان:
غداري و پيمان‌شكني عباسيان نسبت به خدمتگزاران خود تا آنجا شهرت يافت كه خودشان نيز به آن استدلال مي‌كردند. مثلا موقعي كه طاهر، فرمانده سپاهيان خراسان، به كمك مأمون بر ضد امين برخاست، امين نامه زير را بدو نوشت: بسم اللّه الرحمن- الرحيم، اي طاهر بدان كه هركس با خانواده ما ياري كرد، سرانجام با شمشير از ميان رفت؛ يا اين كار را واگذار يا آماده مرگ باش. «28»
اتفاقا پس از آنكه مأمون با كمك طاهر بر امين پيروز شد، طاهر را متهم ساخت و به دست يكي از گماشتگان خود، او را مسموم كرد.
سلسله‌هايي كه از عهد مأمون به بعد در ايران روي كار آمدند، بعضي چون علويان طبرستان، صفاريان و آل بويه با پيروي از آيين تشيع مدعي دستگاه خلافت بودند؛ و برخي ديگر، مانند سامانيان، غزنويان و سلاجقه: پيروي آيين تسنن يعني بر همان مذهب خليفه بودند و وي را در هر حال امير المؤمنين و مقتداي خود مي‌شمردند. طاهر مي‌خواست از سياست گروه نخستين پيروي كند ولي مرگ او را امان نداد.
______________________________
(28). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 4، ص 153.
ص: 198

سياست طاهريان‌
طاهريان از وقتي كه به ايران آمدند براي حفظ موقعيت خود و تأمين استقلال بيشتر، سعي كردند خود را ايراني جلوه دهند و قلوب مردم را متوجه خود سازند. به همين جهت، علي‌رغم اكثريت قريب به اتفاق فرمانروايان عرب و ايراني، با عامه مردم، بخصوص با كشاورزان، راه رفق و مدارا پيش گرفتند و سعي كردند كه در حوزه فرمانروايي آنها انقلاب و طغياني روي ندهد. چون طاهريان داعيه استقلال داشتند به خوبي مي‌دانستند وضع آنها با كارشكنيها و تحريكات مخالفين، در بغداد چندان خوب نيست و اگر در قلمرو آنها طغيان و اغتشاشي روي دهد، ممكن است افشين شاهزاده اشروسنه، و مازيار پادشاه طبرستان، كه هردو آرزوي رسيدن به حكومت خراسان را دارند، موافقت بغداد را براي تسخير خراسان جلب كنند و به دوران فرمانروايي طاهريان پايان بخشند؛ بخصوص كه طاهريان براي خدمت به مأمون، برادر او امين را كشته بودند و به اين علت كينه عده‌اي از اعراب را عليه خود برانگيخته بودند. با اينكه طاهريان براي حفظ موقعيت خود، به نژاد ايراني خويش افتخار مي‌كردند به منطقه نفوذ خود بيش از مردم آن علاقه داشتند. «عبد اللّه بن طاهر كتابي را كه حاوي قصه وامق و عذرا بود در آتش افكند و گفت اين كتاب مجوسان است و اهل قرآن را به كار نيايد. اين قبيل بي‌اعتناييها نسبت به فرهنگ و آيين گذشته ايرانيان، خواه از لحاظ تعصب ديني و خواه از جهت دشمني با امثال مازيار و افشين باشد، ايرانيان را از طاهريان نوميد و خشمگين مي‌كرد. بدينگونه آنها نه در بين اعراب هواخواهان و دوستاني داشتند و نه ايرانيان نسبت به آنها علاقه‌مند بودند. از اين‌رو طاهريان سعي كردند با سياست عدل‌وداد مردم خراسان را راضي نگهدارند و بهانه به دست دشمنان و كينه‌جويان خويش ندهند.» «29» در كتاب زين الاخبار گرديزي ضمن بيان احوال عبد اللّه بن- طاهر، رعيت دوستي او تأييد شده «عبد اللّه بن طاهر را رسمهاي نيكو بسيار است يكي آنكه به همه كارداران نامه نوشت كه: حجب برگرفتم شما را تا از خواب بيدار شويد، از خيرگي بيرون آييد و صلاح خويش بجوييد و با برزگران ولايت مدارا كنيد و كشاورزي كه ضعيف گردد او را قوت دهيد و به جاي خويش بازآريد كه خداي عز و جل ما را از دستهاي ايشان طعام كرده است ... و بيداد كردن به ايشان حرام كرده است.» «30»
با اينكه طاهريان از لحاظ داخلي روش عاقلانه‌اي داشتند، چون عبد اللّه پسر طاهر با مرداني نظير مازيار پسر قارن و بابك خرم‌دين به مبارزه برخاست و موجبات شكست و هلاك آنان را فراهم كرد، و براي جلب رضايت اربابان بغدادي خود، به محو زبان و ادبيات فارسي كوشيد، مورد علاقه و محبت ايرانيان اصيل نبود. به همين مناسبت، يعقوب ليث، كه مي‌خواست حكومت عباسيان را براندازد، بر آن شد كه به حكومت اين خاندان بيگانه‌پرست پايان بخشد.
وقتي كه قواي يعقوب به خراسان رسيد، محمد بن طاهر، به جاي آنكه براي حفظ موقعيت خود به مبارزه برخيزد، پيغام داد «اگر به فرمان خليفه آمده‌اي فرمان وي عرضه كن، تا ولايت به تو سپارم وگرنه بازگرد. يعقوب در جواب نماينده او شمشير از نيام بيرون كشيد و گفت: فرمان من
______________________________
(29). دو قرن سكوت، پيشين، ص 69 به بعد.
(30). گرديزي، زين الاخبار (به اختصار).
ص: 199
اين است.»
بعضي نوشته‌اند كه چون رسول يعقوب به دربار محمد بن طاهر آمد، حاجب او گفت، بار نيست كه امير خفته است، رسول كه مردي زيرك بود به طعنه گفت: «كسي آمده كه از خواب بيدارش خواهد كرد.» «31»
بيهقي يكي از عوامل شكست محمد بن طاهر را خيانت اطرافيان او مي‌داند و مي‌نويسد:
«... اعيان روزگار دولت وي به يعقوب تقرب كردند و قاصدان مسرع فرستادند با نامه‌ها كه زودتر ببايد شتافت كه از اين خداوند ما (محمد بن طاهر) هيچ كار نيايد جز لهو.» «32»
مي‌گويند از محمد بن عبد اللّه بن طاهر علت زوال حكومت طاهريان را پرسيدند و او صادقانه گفت:
«شرب شبانگاه و خواب صباح و تفويض منصبهاي عالي به غير اهل.» «33»
بعضي از مورخان از جمله بارتولد از ستايش سياست داخلي طاهريان و شخص عبد اللّه بن طاهر خودداري نكرده‌اند و او را حاكم و سلطاني واقعي و انسان‌دوست، شمرده‌اند.
به نظر مورخان شوروي: «... وي در حقيقت يك نماينده عاقل طبقه فئودال بود، و كوشيد تا ميزان خراج را دقيقا مشخص و ثابت نمايد و نيروهاي توليدي كشور و بالنتيجه استعداد مردم روستا را براي پرداخت ماليات بيفزايد. البته نمي‌توان منكر شد كه در عهد حكومت طاهريان، در نصف شرقي ايران و ماوراء النهر، روستاييان نسبتا بهتر از زمان حكام عرب زندگي مي‌كردند، ولي نمي‌توان نسبت مردم‌دوستي نيز به طاهريان داد.» «34»
به نظر زرين‌كوب: «عدل‌ودادي كه به آنها نسبت مي‌دهند از عاطفه نژادي نبود، از بيم شورش و قيام بود. مي‌نويسند كه چون در سال 220 در سيستان قحطي پديد آمد و آب هيرمند خشك شد، آنها سيصد هزار درم نزد فقيهان سيستان فرستادند تا بين درويشان و ضعفا كه حال ايشان تباه گشته بود، تقسيم كنند.» «35»
اگر بخواهيم از سياست داخلي طاهريان كمابيش باخبر شويم، بايد نامه مشروح و مفصل طاهر بن حسين به فرزندش عبد اللّه را مورد مطالعه قرار دهيم. ما اين نامه پرارزش تاريخي را ضمن تحقيق و مطالعه در سازمانهاي اداري ايران بعد از اسلام، عينا نقل مي‌كنيم تا خوانندگان تا حدي با اصول سياست و مملكتداري زمامداران عاقل، در دوران بعد از اسلام آشنا و مأنوس گردند.
استاد نفيسي، طاهريان را خراساني و ايراني الاصل و علمدار نهضتهاي استقلال‌طلبانه مي‌داند. به نظر او در طول صد سال:
در هر گوشه از ايران مردي بزرگ برخاست و درفش استقلال برافراشت و سرزمين
______________________________
(31). نصر اللّه فلسفي، چند مقاله تاريخي و ادبي، ص 147.
(32 و 33). ابو الفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، ص 247.
(34). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 223.
(35). تاريخ سيستان، پيشين، ص 186، به نقل از: دو قرن سكوت، ص 69.
ص: 200
خود را از استيلاي دربار بغداد برهانيد، چنانكه در سال 207 طاهر ذو اليمينين در خراسان خويشتن را مستقل كرد و در سال 248 يعقوب پسر ليث در سيستان خروج كرد و در سال 250 مردم طبرستان بر حسن بن زيد داعي كبير گرد آمدند و فرمان وي پذيرفتند، و در سال 261 امير بزرگ، اسمعيل بن احمد ساماني، در ماوراء النهر مستقل شد و در سال 316 مردآويز بن زيار در گرگان و طبرستان بنياد سلطنت خاندان خود را نهاد و در سال 321 عماد الدوله علي بن بويه استقلال يافت، و به اندك‌زماني تقريبا تمام ايران امروز را از سواحل درياي خزر تا سواحل خليج فارس، بجز خراسان و آذربايجان، جانشينان وي گرفتند.
استقلال ايران پس از استيلاي عرب، در نتيجه اين نهضتها فراهم شده است و سلسله‌جنبان اين جنبشها طاهر بن حسين بود، زيرا ترديدي نيست كه اگر صفاريان و سامانيان و خاندان زيار و بويه جنبش نكرده بودند، استقلال ايران به امروز نمي‌رسيد و اگر طاهريان پيش از همه نجنبيده بودند راه بر ديگران باز نمي‌شد. «36»
بعضي به غلط، خاندان طاهريان را كه در ايران‌پرستي و كشورداري مشهور بودند، منسوب به قبيله خزاعه شمرده‌اند، غافل از آنكه انتساب آنها به آن قبيله از روي موالات و پيمان بوده است. «... افتخار آنها به نژاد ايراني و تبري جستن آنها از انتساب به اعراب از اشعار و اخبارشان نيز پيداست. همچنين اعراب آنها را ايراني متعصب خوانده هجوشان نموده‌اند.» «37»
احمد امين مي‌نويسد، عبد اللّه بن طاهر به فن غناء و موسيقي نيز توجه داشت تا جايي كه «فن غناء را از روي اصول علمي تعليم مي‌نمود و خود نغمات و الحان و آوازهايي اختراع كرد و به كنيزهاي خويش آموخت ...» «38»
به نظر بارتولد:
طاهريان و سامانيان از لحاظ اصل و تبار اشرافي خويش و نظر به مقام و منزلتي كه همچون نمايندگان رسمي دولت عربي واجد بودند، قادر نبودند مانند ابو مسلم و ديگر داعيان، يعني مبلغان شيعي، مبين تمايلات ملي و دموكراسي گردند. عهد سيادت هردو دودمان را بهتر است عصر استبداد مطلقه منوره بدانيم. طاهريان و سامانيان مي‌كوشيدند حكومت و قدرت استوار، و آرامش در كشور به وجود آورند، بدين‌سبب، مدافع طبقات پايين در مقابل صنوف عاليه بودند و از معارف طرفداري مي‌كردند و هيچ اصلاح شديد اجتماعي به عمل نمي‌آوردند و با عناصر ناآرام توده مردم سرسختانه مبارزه مي‌كردند. اين خصوصيت با وضوحي كافي در زمان سلطنت نخستين سازنده خراسان، يعني عبد الله بن طاهر، تجلي كرد. وي به گفته يعقوبي، چنان در خراسان حكومت كرد كه پيش از او هيچ‌كس نكرده بود. عبد اللّه
______________________________
(36). تاريخ خاندان طاهري، پيشين، ص 22.
(37). پرتو اسلام، پيشين، ج 2، ص 57.
(38). همان، ص 103.
ص: 201
بيش از هرچيز در انديشه منافع كشاورزان بود. غالبا ميان اهالي بر سر استفاده از آب، براي شرب مصنوعي اراضي، نزاع برپا مي‌شد. در كتب قانونگذاران و فقيهان اسلامي در اين باره دستوري وجود نداشت؛ بدين‌سبب عبد اللّه، فقيهان خراسان را دعوت كرد و دستور داد با شركت برخي از فقهاي عراق، قواعدي براي استفاده از آب تدوين كنند. ايشان كتابي به نام كتاب القنيه (يعني كتاب درباره جويها) تنظيم كردند كه بعد از گذشت دو قرن در زمان گرديزي نيز در حل و فصل اينگونه امور به كار مي‌رفته. در فرماني كه عبد اللّه به مأموران نوشته دستور داده است كه از منافع برزگران دفاع كنند- بدين شرح: «خداوند ما را به دستان ايشان غذا مي‌دهد، و با دهانهاي ايشان درودمان مي‌فرستد و از ايذاء ايشان منعمان مي‌كند.» حسن توجه عبد اللّه به طبقات پايين باعث شد كه وي فكر تعليمات عمومي را پيش كشد و نظر خويش را در سخنان زيرين به وضوح بيان نمايد: «دانش را بايد در دسترس شايستگان و ناشايستگان گذارد. دانش خود مي‌تواند از خويشتن دفاع كند و از ناشايستگان بگريزد.» واقعا در آن روزگار حتي كودكان فقيرترين روستاييان به شهرها روي مي‌آوردند تا تحصيل دانش كنند و من جمله دو برادر خرغوني از دهكده خرغون با پولي كه از پشم‌ريسي مادرشان تأمين مي‌شد، در ظرف سه سال به كسب علوم پرداختند.
عبد اللّه در عصري زندگي مي‌كرد كه خردگرايي با روش عقلي و منطقي حكمفرما بود، و گمان نمي‌رود كه از كلمه دانش فقط شريعت اسلامي را درك مي‌كردند. خود عبد اللّه و پدرش شاعر مشهور بوده، برادرزاده او، منصور بن- طلحه، حاكم مرو و آمل و خوارزم، كتب فلسفي تأليف مي‌كرد، و عبد اللّه او را خرد طاهريان مي‌خوانده و به وجود وي مي‌باليده است. «39»
«در همان ايام كه طاهريان در خراسان حكومت و فرمانروايي داشتند، ايرانيان در نقاط ديگر نيز به قيامهاي مردانه بر ضد خلفاي عباسي دست زدند كه اگرچه هيچيك به نتيجه قطعي نرسيد، ولي در ضعيف كردن حكومت مركزي عرب و ايجاد مقدمات استقلال بقيه نواحي ايران مؤثر بود. از آن جمله است:
1. قيام بابك به سال 201 در آذربايجان صورت گرفت ... او در قيام ديني خود، كه علي الظاهر دنباله‌اي از دين مزدك بود، قصد ملي داشت. به همين جهت، با اعراب و مسلمين كينه‌اي سخت مي‌ورزيد و عده مقتولين از مسلمين را به دست پيروان او تا يك ميليون تن هم نگاشته‌اند.
بابك پس از سالها مبارزه و كوشش در سال 223 به دست افشين سردار ايراني معتصم از ميان رفت.
2. قيام مازيار بن قارن در مازندران كه به سال 224 اتفاق افتاد. قيام اين مرد كه بر ضد معتصم بود با اظهار مخالفت شديد با اسلام و برانداختن آن از سراسر طبرستان و تجديد رسوم
______________________________
(39). و. بارتولد، تركستان نامه، ترجمه كريم كشاورز، ص 462.
ص: 202
آيين زرتشتي همراه بود، ولي بر اثر برخي خطاها و خيانت پسرعم او كوهيار، و فشار شديدي كه از جانب سپاهيان خليفه و لشكريان آل طاهر از دو طرف بر او وارد شده بود به سال 224 اسير شد و در سال 225 در سامرا به قتل رسيد.
در همين سال افشين خيذر پسر كاوس، سردار بزرگ ايراني به امر معتصم دستگير گرديد، زيرا او پس از منهزم ساختن بابك علي الظاهر خيال قيام داشت و با مازيار نيز مكاتبه مي‌كرد و وي را به مخالفت با خليفه برمي‌انگيخت. اين مرد به سال 226 در حبس معتصم بمرد و يكي از كساني است كه در تعصب به مليت و عدم اعتقاد به اسلام، و زندقه و كفر مشهور مي‌باشد.» «40»
چنانكه اشاره شد جنبش مازيار و كوششهاي افشين در راه سقوط حكومت عباسي با نهضت بابك اختلاف اصولي داشت. بابك مي‌خواست با احياء راه‌ورسم مزدكي، به دوران ستمگري اريستو كراتها و فئودالهاي خون‌آشام محلي پايان دهد. به همين مناسبت تكيه‌گاه اصلي او كشاورزان و طبقات زحمتكش بود، در حالي كه مازيار و افشين مي‌كوشيدند تا با سست كردن بنيان حكومت عباسي اصول اشرافي عهد ساسانيان را تجديد كنند.

يعقوب ليث صفاري‌

فعاليت خوارج در سيستان‌
يكي از مراكز مهم فعاليتهاي سياسي عليه حكومت بغداد، سيستان بود. مردم اين سرزمين به علت دور بودن از مركز خلافت و وجود موانع طبيعي و ريگستانها بهتر از ديگر نواحي شرقي در برابر حكومت عرب كارشكني و مقاومت كردند و بيشتر از ساير نقاط ايران در حفظ سنن و آداب ملي و نگهداري مراكز ديني زردشتي تعصب و علاقه نشان دادند. از سال 30 هجري (دوره خلافت عثمان) كه سيستان به دست اعراب افتاد، هيچگاه نهضتهاي مقاومت و جنگهاي پارتيزاني در اين منطقه از ايران خاموش نشد. در تمام دوره خلافت امويان و بني عباس، خوارج و عياران با عمال خليفه در جنگ و نبرد بودند.
قبل از ظهور يعقوب مهمترين كسي كه علم طغيان و مخالفت برافراشته حمزة بن عبد اللّه خارجي است كه به كمك دوستان و ياران خود، عمال خليفه را شكست داد و از اداي خراج به عمال هارون خودداري كرد و به ياري سرداران خود، غير از سيستان، كرمان و خراسان را از ربقه اطاعت خليفه خارج نمود و كاري كرد كه هارون براي دفع غائله او به خراسان آمد، ولي پيش از آنكه بين آنها جنگي درگيرد هارون درگذشت و حمزه با قواي خود متوجه هند و سند شد و مدتها تا سال 213، كه سال فوت اوست، با قدرت حكومت مي‌كرد. پس از او خوارج از فعاليت بازننشستند و تحت رهبري عمار خارجي در سيستان فعاليت نويني آغاز كردند و به كمك عياران يا جوانمردان كه مردمي فعال و از جان گذشته بودند، جنبش جديدي عليه حكومت آغاز كردند.
عياران كه بيشتر افراد آن از طبقه متوسط و عوام الناس بودند، چنانكه خواهيم ديد، براي اجراي نقشه‌هاي خود از آداب و رسوم و تشكيلات خاصي پيروي مي‌كردند. رهبران و مديران خود را سرهنگ مي‌خواندند، از ضعفا و بينوايان حمايت مي‌كردند. تعداد آنها در برخي
______________________________
(40). تاريخ ادبيات در ايران، پيشين، ج 1، ص 32 و 33.
ص: 203
بلاد، گاه به چند هزار مي‌رسيد و عمال خليفه و زورمندان براي حفظ خود ناگزير بودند كه با اين جماعت از در دوستي درآيند.
عياران غالبا در جنبشهايي كه به قصد مخالفت با حكومت بغداد تشكيل مي‌شد، شركت مي‌كردند. يعقوب ليث، مؤسس سلسله صفاريان، نيز در شمار عياران بود. وي در آغاز كار با صالح بن نصر، كه عليه عمال طاهريان برخاسته بود، همكاري مي‌كرد.
اين مرد شجاع و ايران‌دوست در سايه شجاعت و كارداني و مردم‌داري، كارش به تدريج بالا گرفت و به مقام سرهنگي رسيد. وي از اهالي قرنين از قراء سيستان بود و پدرش به كار رويگري مشغول بود. با اين حال خود را از دودمان گرشاسب مي‌دانست. وي در نتيجه همكاري با صالح- بن نصر كارش بالا گرفت و به زودي دوستان و فداييان بسيار پيدا كرد و به جنگ مخالفين مشغول شد، از جمله به جنگ عمار خارجي برخاست و او را از ميان برداشت. سپس با مخدوم سابق خود صالح بن نصر، كه به مردم ظلم و ستم روا مي‌داشت و شهرها را غارت مي‌كرد، از در مخالفت درآمد.
در جنگي كه در سال 248 با وي كرد كارش را بساخت و به تدريج بر افراد و مهمات خود افزود و دشمنان و مخالفين را يكي بعد از ديگري از ميان برداشت. پس از فتح كرمان و خراسان، محمد- بن طاهر آخرين فرد طاهريان را اسير كرد و به سيستان فرستاد. سپس حسن بن زيد علوي را كه در كرمان و طبرستان امارت داشت شكست داد. در سال 261 فارس را به حيطه نفوذ خود افزود. پس از اين پيروزيها نامه‌اي به معتمد نوشت و با وي از در اطاعت درآمد. خليفه نيز بي‌درنگ فرمان حكومت خراسان و سيستان و طبرستان و فارس و گرگان و كرمان و سند، و شرطه بغداد را براي او فرستاد، ولي يعقوب كه در نهان با حكومت خلفا مخالف بود، بي‌درنگ به بغداد حمله كرد. در آغاز امر بر سپاهيان خليفه چيره شد ولي پس از چندي عمال خليفه، براي آن‌كه يعقوب را به زانو درآورند، آب دجله را به لشكرگاه يعقوب افكندند و قواي او را تارومار كردند؛ ناچار به جنديشاپور رفت تا مقدمات حمله نهايي را فراهم كند ولي در آنجا به مرض قولنج درگذشت (265).

سياست يعقوب‌
يعقوب رويگرزاده ايراندوستي بود كه در محيط اجتماعي سيستان كه كانون اصلي خوارج بود، با مسائل نظامي، سياسي و اجتماعي دوران خود آشنا شد. او و برادرش عمرو، هردو در آغاز زندگي با مشكلات فراوان روبرو بودند و تفكر و نقشه اجتماعي مشخصي نداشتند، چنانكه در آغاز كار يعقوب رهبري و اداره گروهي از راهزنان را به عهده گرفت و چون رزمنده قابلي بود، عمال خليفه او را در صف داوطلبان كه در خدمت خليفه بودند عليه خوارج تجهيز كردند. پس از آنكه در يكي از جنگها شورش خوارج را فرونشاندند، يعقوب و يارانش عليه خليفه به‌پا خاستند، و اداره سيستان را به دست گرفتند (سال 861 م. 247 ه.)
در كتاب زين الاخبار گرديزي درباره يعقوب چنين نوشته شده است:
يعقوب بن ليث بن معدل مردي مجهول بود از روستاي سيستان از ده قرنين و چون به شهر آمد، رويگري اختيار كرد، و همي‌آموخت و ماهي پانزده درهم مزد او بود.
و سبب رشد او آن بود كه بدانچه يافتي و داشتي، جوانمرد بودي و با مردمان
ص: 204
خوردي، و نيز با آن هشيار بود و مردانه همه او را حرمت داشتي و به هر شغلي كه بيفتادي ميان همشغلان خود پيشرو او بودي. پس از رويگري به عياري شد و پس سرهنگي يافت و خيل يافت و همچنين به تدريج به اميري رسيد.
در پيرامون عقل و سياستمداري او در تاريخ سيستان مي‌خوانيم كه: يعقوب پس از موفقيت «همه مردمان را بخواند و بنواخت و اسيران را بيرون گذاشت و خلعت داد و سوگندها و عهد برگرفت همه دل با او يكي كردند و سپاه را روزي داد.» «41»
يعقوب براي تعقيب نقشه‌هاي خود به كمك ازهر بن يحيي با خوارج از در دوستي درآمد.
پس نامه‌ها كرد سوي بزرگان خوارج و ايشان را به نواختن و نيكويي گفتن ترغيب كرد تا هزار مرد به يك راه بيامدند و يعقوب مهتر ايشان را خلعت داد و گفت كه از شما هركه سرهنگ است امير كنم و هركه سوار است سرهنگ كنم و هرچه پياده است شما را سوار كنم و هرچه پس از آن هنر بينم، قدر و جاه بيفزايم؛ پس آن مردم با او آرام گرفتند. «42»
سابقا از فعاليتهاي خوارج عليه والي خراسان و عمال خليفه سخن گفتيم، حمزة بن عبد اللّه خارجي پس از پيروزي بر خليفه به مردم گفت: «يك درم خراج و مال به سلطان ندهيد ... من از شما هيچ نخواهم و نستانم كه من بر يكجاي نخواهم نشست.» «43»
حمزه پس از توفيقي چند به جاي آنكه مبارزه با دستگاه خلافت و عمال جابر آنها را ادامه دهد، گفت: «كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ» يعني جنگ كردن با مؤمنين صلاح نيست و به هند و سند لشكر كشيد و با اين تغيير روش، پيشرفت جنبش استقلال‌طلبي را مدتي متوقف ساخت ولي اكثريت خوارج با يعقوب همداستان بودند. ابراهيم بن الياس پس از آنكه به سختي از يعقوب شكست خورد به نيشابور رفت و خطاب به محمد بن طاهر گفت:
با اين مرد به حرب هيچ نبايد كه سپاهي هولناك دارد كه از كشتن هيچ باك نمي‌دارند و بي‌تكلف و بي‌نگرش همي حرب كنند و دون شمشير زدن هيچ كاري ندارند؛ گويي كه از مادر حرب را زاده‌اند، و خوارج با او همه يكي شده‌اند و به فرمان اويند. صواب آن است كه او را استمالت كرده آيد تا شر او و آن خوارج بدو دفع باشد. مردي جد است و شاه منش و غازي طبع. «44»
يعقوب از لحاظ سياسي همواره مصلحت خود را در همكاري با خوارج مي‌ديد؛ چنانكه پس از تسخير بلخ به او خبر دادند كه عبد الرحمن خارجي با ده هزار سپاهي در كوهستانهاي هرات و اسفزار به تاخت‌وتاز پرداخته است، يعقوب به جنگ او پرداخت. چون به زانو درآمد، حكومت اسفزار را به او سپرد. پس از آنكه خوارج به عبد الرحمن بشوريدند و ابراهيم بن اخضر را به پيشوايي خود برگزيدند، او عملي عاقلانه كرد و با يعقوب از در دوستي درآمد. يعقوب نيز از
______________________________
(41). تاريخ سيستان، پيشين، ص 202.
(42). همان، ص 203.
(43). همان، ص 158.
(44). همان، ص 209.
ص: 205
اين فكر استقبال كرد و به سالار خوارج ابراهيم گفت: «تو و ياران دل قوي بايد داشت كه بيشتر سپاه من و بزرگان همه خوارجند و شما اندر اين ميان بيگانه نيستيد. اگر بدين عمل كه دادم سير نشود، مردم زيادت نزديك من فرست تا روزي ايشان پيدا كنم ... ما قصد ولايت بيشتر داريم و همه‌ساله اينجا حاضر نتوانيم بود و مرا مرد به كار است، خاصه كه شما همشهريان منيد و اين مردم تو بيشتر از بسكر (از دهات زرنج) است و مرا به هيچ روي ممكن نيست كه بديشان آسيب رسانم.» «45»
يعقوب با اين روش عاقلانه بر تعداد سپاهيان خود افزود و خود را براي برانداختن خاندان طاهريان آماده كرد. سپاهيان يعقوب پس از آنكه هرات و بلخ و اطراف آن را به دست آوردند، به شرحي كه گفتيم، بر محمد بن طاهر آخرين فرد خاندان طاهريان نيز پيروز شدند.
يعقوب پس از آنكه بر محمد بن طاهر چيره شد، از طرف خليفه به او دستور دادند كه ملك را به طاهريان بازگرداند، ولي يعقوب به فرمان خليفه وقعي نگذاشت و به تحكيم موقعيت خود در خراسان پرداخت. در اين موقع طاهريان خليفه را به عزل يعقوب برانگيختند. يعقوب در مقابل اين اقدام به سوي بغداد لشكر كشيد و به شرحي كه ديديم شكست خورد.
بارتولد در مورد يعقوب چنين داوري مي‌كند:
يعقوب بدون آنكه براي اجراي اعمال خويش به سفسطه‌هاي قضايي متوسل شود، حقوق خويش را فقط بر شمشير مبتني ساخت. بدين‌سبب، به ناچار مي‌بايست در انديشه ايجاد لشكري وفادار باشد و نقدينه لازم را براي جنگ فراهم آورد. براي حصول مقصود اخير الذكر ناگزير مي‌شد به مصادره اموال توانگران دست زند.
پس از مرگ وي با اينكه در سالهاي اخير دچار شكستهاي نظامي شده بود، در خزانه‌اش چهار ميليون دينار و پنجاه ميليون درهم مدخر بود. به گفته مؤلف تاريخ خيرات، يعقوب پنجهزار شتر و ده هزار خر داشت. لشكريان او به استثناي سران اعيان، و رئيسان، اسب و عليق از خزانه دريافت مي‌داشتند. يعقوب در زندگي خصوصي خود نيز سربازي بي‌توقع و خالي از تكلف باقي مانده بود. لباس كرباس مي‌پوشيد و بر زمين بي‌فرش مي‌نشست، و هنگام خفتن سر بر سپر مي‌نهاد. فقط در موارد رسمي، بويژه چون به رسولان و سفيران بار مي‌داد، در ميان عده‌اي نگهبان قرار مي‌گرفت كه از بهترين سپاهيان برگزيده و به دو دسته هزار نفري تقسيم شده بودند. در دسته اول لشكريان گرزهاي طلا به دست داشتند و در دسته دوم، گرزهاي نقره. يعقوب در همه امور شخصا تصميم مي‌گرفت و امور حكومت را با هيچكس تقسيم نمي‌كرد. «46»
مسعودي درباره يعقوب مي‌نويسد: «سياست يعقوب بن ليث با سپاه خود و وفاداري و ثبات آنان در راه اطاعت او كه نتيجه نيكي بسيار و فرط مهابت او بود، از هيچيك از ملوك گذشته، از
______________________________
(45). همان، ص 218.
(46). تركستان نامه، پيشين، ص 473 به بعد.
ص: 206
ايراني و غيره شنيده نشده ...» يكي از معتمدان نزديك او مي‌گويد: يعقوب «... هيچكس را از راز خويش واقف نمي‌كند و كسي تدبير و منظور او را نمي‌داند. بيشتر روز را تنهاست، درباره مقاصد خويش انديشه مي‌كند، آنچه مي‌نمايد جز آن است كه در دل دارد.» «47»

سفير خليفه در محضر يعقوب‌
«به طوري كه از جلد پنجم وفيات الاعيان برمي‌آيد نخستين اميري كه به خلفاي عباسي به ديده بي‌اعتنايي نگريسته، يعقوب ليث است.
وقتي ابن بلعم در زرنج، نامه خليفه را به وي تسليم مي‌كند، مي‌گويد: نامه امير المؤمنين است آن را ببوس. ولي يعقوب نمي‌بوسد و نامه را باز مي‌كند و مي‌خواند. سفير خليفه مرعوب قدرت يعقوب مي‌شود و در مقام تعظيم و كرنش برمي‌آيد، يعقوب پس از خواندن نامه بنا به تقاضاي خليفه اسيران طاهري را آزاد مي‌كند.» «48»
در تاريخ سيستان نوشته شده:
چون يعقوب بر نيشابور مسلط شد، جمعي از او فرمان امير المؤمنين خواستند و وي را خارجي شمردند. يعقوب چون از جريان آگاه شد، فرمان داد تا كليه بزرگان نيشابور را دعوت كنند، تا فرمان خليفه را به آنان نشان دهد. پس از آنكه رجال نيشابور گرد آمدند، يعقوب فرمان داد تا هزار غلام سلاح پوشيدند و هر يك سپر و شمشير و عودي سيمين يا زرين از همان سلاح كه در نيشابور بود و از خزانه محمد بن طاهر برگرفته بود، در دست گرفتند و خود به رسم شاهان نشست و غلامان در دو صف پيش او بايستادند. سپس فرمان داد تا نيشابوريان درآمدند و پيش او بايستادند، گفت: «بنشينيد»، پس حاجب را گفت: «آن عهد امير المؤمنين را بيار تا برايشان بخوانم.» حاجب از در درآمد و تيغ يماني ميان دستاري مصري پيچيده بياورد و دستار از آن بيرون كرد، و تيغ پيش يعقوب نهاد و يعقوب تيغ برگرفت، آن مردمان بيشتر بيهوش گشتند، گفتند مگر به جانهاي ما قصدي دارد. يعقوب گفت: «تيغ نه از بهر آن آوردم كه به جان كسي قصدي دارم، شما شكايت كرديد كه يعقوب عهد امير المؤمنين ندارد، خواستم بدانيد كه دارم.» مردمان باز جاي خود آمدند. باز گفت: «امير المؤمنين را به بغداد نه اين تيغ نشانده است؟» گفتند:
«بلي» گفت: «مرا بدين جايگاه نيز هم اين تيغ نشاند.» و عهد من و امير المؤمنين يكي است. پس فرمان داد تا هرچه از آن مردمان از جمله طاهريان بودند در بند كردند و به كوه اسپهبد فرستاد.
ديگران را گفت كه: «من داد را برخاسته‌ام بر خلق خداي تبارك و تعالي و برگرفتن اهل فسق و فساد را، و اگر نه چنين بودمي، ايزد تعالي مرا تاكنون چنين نصرتها ندادي.» «49»
در جاي ديگر مي‌نويسد: «يعقوب بسيار گفتي كه دولت عباسيان بر غدر و مكر بنا كرده‌اند، نبيني كه به ابو سلمه، ابو مسلم، و آل برامكه و فضل بن سهل با چندان نيكويي كه ايشان را اندر
______________________________
(47). مروج الذهب، پيشين، ج 2، ص 601 به بعد.
(48). دكتر باستاني پاريزي، يعقوب ليث، ص 121 (به اختصار).
(49). تاريخ سيستان، پيشين، ص 203.
ص: 207
آن دولت بود، چه كردند؟ كس مباد كه بر ايشان اعتماد كند.» «50»
در جاي ديگر يعقوب، در آغاز كار خود مي‌گويد:
اگر خواهي كه سلامت يابي، امير المؤمنين از سر دور كن و برخيز و با سپاه خويش دست با ما يكي كن، كه ما با اعتقاد نيكو برخاستيم كه سيستان نيز فراكس ندهيم و اگر خداي تعالي نصرت كند به ولايت سيستان اندر فزاييم آنچه توانيم، و اگر اينت خوش نيايد به سيستان كسي را ميازار و بر همان سنت كه اسلاف خوارج رفته‌اند همي رو. «51»
در تاريخ سيستان مكرر از خوارج و جنگهاي پارتيزاني و مبارزه آنان با عمال خليفه مطالبي ذكر شده است.
يعقوب نه‌تنها با سلطه خلفا مخالف بود بلكه با نفوذ زبان عرب در محيط ايران نيز موافقت نداشت، چنانكه پس از پيشرفتهايي كه در خراسان نصيب او شد، در وصف او به تازي شعر سرودند، چون خواندند يعقوب به معني آن پي نبرد و خطاب به محمد بن وصيف دبير رسائل خود گفت: «چيزي كه من در نيابم چرا بايد گفت؟ پس محمد وصيف شعر پارسي گفتن گرفت و شعر پارسي اندر عجم او گفت. پيش از او كسي نگفته بود كه تا پارسيان بودند سخن پيش ايشان به رود بازگفتندي بر طريق خسروانه، و چون عجم بركنده شدند و عرب آمدند، شعر ميان ايشان به تازي بود.» «52»
به اين ترتيب، يعقوب نه‌تنها به نفوذ سياسي خلفا پايان داد و استقلال سياسي ايران را تأمين كرد بلكه زبان ملي ايرانيان، يعني لهجه دري، را جانشين زبان عربي نمود و اين عمل شجاعانه او بعدها از طرف سامانيان نيز دنبال شد و ادبيات فارسي به تدريج رو به وسعت نهاد و ملت ايران با اين اقدام، خود را از ديگر ملل اسلامي جدا و ممتاز نمود.
چون يعقوب درگذشت، يارانش بر گور او دو بيت به عربي نوشتند كه ترجمه آن اين است:
بگرفتم آن خراسان با ملك پارس يكسان‌ملك عراق از من يكسر نبود رسته
جاويد باد گيتي با بوي نوبهاران‌يعقوب ليث گويي در وي نبد نشسته با مرگ عمرو، حكومت صفاريان اهميت خود را از دست داد و غالبا بين بازماندگان اين سلسله بر سر حكومت جنگ و نزاع بود تا زمام كارها به دست ابو جعفر احمد بن محمد افتاد. اين مرد دانشدوست از 311 تا 352 به حكومت ادامه داد و پس از او خلف پسرش (352 تا 393) مانند پدر به اهل علم توجه كرد، ولي در اثر خشونت و سوء تدبير نتوانست قلوب مردم را تسخير كند. سرانجام در جنگ با محمود غزنوي شكست خورد و در حالي كه از حمايت خلق بي‌نصيب بود از طرف محمود به يكي از نواحي خراسان تبعيد شد.
______________________________
(50 و 51 و 52). همان، پيشين، ص 203.
ص: 208

وضع ممالك شرق نزديك، مقارن تشكيل حكومت ساماني‌
از آغاز قرن چهارم هجري، در اثر ضعف روزافزون دستگاه خلافت عباسي و مداخله غلامان ترك و ايرانيان در امور، مقدمات تجزيه حكومت عباسيان فراهم گرديد و فئودالها و متنفذين محلي هريك در خطه‌اي علم طغيان برافراشته، سر از اطاعت خلفا پيچيدند.
ابن اثير مظاهر فئوداليسم و سازمان ملوك الطوايفي را در آن ايام به خوبي نشان مي‌دهد: «بصره در دست ابن رائق بود، خوزستان در دست بريدي، فارس در دست عماد الدوله- بن بويه، كرمان در دست ابو علي محمد بن الياس، ري و اصفهان و جبل در دست ركن الدوله- بن بويه و وشمگير برادر مرداويج كه با يكديگر نزاع مي‌كردند.

سياست خلفاي عباسي‌
اكثر خلفاي عباسي براي تحكيم موقعيت خود، غالبا بين ايران و حكمرانان محلي تفرفه و جدايي مي‌انداختند و از سياست كلي معاويه كه مي‌گفت «فرق تسد» (تفرقه بينداز و حكومت كن) پيروي مي‌كردند.
در عهد يعقوب، معتز خليفه عباسي براي حكمرانان محلي، گاه احكام ناسخ و منسوخ صادر مي‌كرد، في المثل از طرفي فرمان حكومت كرمان را كه از طرف عامل او محمد بن طاهر به نام يعقوب صادر شده بود تأييد مي‌كرد، از طرف ديگر علي بن حسين را به حكمراني كرمان منصوب مي‌نمود و اميدوار بود با اين دسايس از رشد جنبشهاي استقلال‌طلبانه جلوگيري كند.
ولي چنانكه مي‌دانيم يعقوب نه‌تنها به تسخير كرمان توفيق يافت بلكه فارس را نيز به حيطه قدرت خود افزود.
در عهد معتمد خليفه و برادرش، موفق، بار ديگر دستگاه خلافت عليه يعقوب به دسايسي آغازيد؛ زعماي عرب ديدند يعقوب با سياست عاقلانه‌اي كه پيش گرفته قلوب مردم جهان را تسخير كرده است، يا به قول تاريخ سيستان: «مردمان جهان دل بدو اندر بستند، از آنچه او عادل بود و به هركجا كه روي كرد كسي بر او برنيامد.» «53» و از طرفي مشاهده كردند كه يعقوب علي رغم ميل باطني خليفه روزبه‌روز به مركز خلافت نزديك مي‌شود. ناگفته نگذاريم كه يعقوب به موفق وعده داده بود كه اگر به بغداد راه يابد معتمد را از مسند خلافت به زير آورد و برادرش موفق را به جاي او بنشاند، غافل از آنكه موفق برادر خود را از اين ماجرا باخبر كرده بود و هردو متفقا مي‌كوشيدند كه يعقوب را با مكر و غدر و با كمترين سلاح جنگي به سوي بغداد بكشانند. معتمد براي اجراي نقشه خود نامه‌اي تملق‌آميز به يعقوب نوشت و از جمله چنين گفت: «جهان به تو سپاريم ... كه همه جهان متابع تو شدند و ما آنچه فرمان دهي بر آن جمله برويم و بداني كه بر خطبه بسنده كرده‌ايم كه ما از اهل بيت مصطفاييم و تو همي قوت دين او كني و به دار الكفر ترا غزوات بسيار بودست، به هند اندر بشدي تا سرانديب ... حق تو بر همه اسلام واجب گشت، و ما فرمان بدان داده‌ايم تا ترا به خرمين همي خطبه كنند، كه چنين آثار خير است ترا اندر عالم، و كس را اندر اسلام پس از ابو بكر و عمر، آن آثار خير و عدل نبودست كاندر روزگار تو بود. اكنون ما و همه مسلمانان معين توايم تا جهان بر دست تو به يك دين كه آن دين اسلام است، بازگردد.» «54» در همين ايام خليفه به تبليغات دامنه‌داري
______________________________
(53 و 54). همان، ص 231.
ص: 209
عليه يعقوب دست زد و گفت كه او از دستور خدا كه مي‌فرمايد: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» سرپيچي مي‌كند و آمده است تا خاندان عباسي را براندازد. عامه مردم به اين تبليغات وسيع وقعي ننهادند. بالاخره مقرر شد در محلي بين يعقوب و خليفه ملاقاتي دست دهد ولي در موقع مقرر به جاي خليفه شخص ديگري را فرستادند. يعقوب به مكر آنان پي برد و سرانجام بين دو طرف جنگ درگرفت. عمال خليفه با گشودن بند دجله و سرازير كردن آب به سوي سپاه يعقوب، هزاران رأس از چهارپايان و چندين هزار از سپاهيان او را از بين بردند؛ با اين حال يعقوب از اين معركه جان به سلامت برد. وقتي كه از يعقوب علت اين هزيمت را پرسيدند، گفت: «من هيچ نمي‌دانستم كه بايد جنگ بكنم و گمان داشتم كه كار با رسول و نامه برآيد. رسولهايي نيز فيما بين بود ولي آنان ناگهان به جنگ مبادرت كردند.» «55»
پس از اين شكست، با وجود مشكلاتي كه وجود داشت، يعقوب از پاي ننشست و بار ديگر به گردآوري سپاه پرداخت. معتمد چون از اين جريان باخبر گرديد، تصميم گرفت با صدور فرمان امارت، او را از حوزه قدرت خود دور كند؛ در نامه سفير خليفه چنين آمده بود:
«هنوز از آن نوبه ترا تجربه نشده كه بار ديگر آهنگ محاربه ما مي‌نمايي و در مخالفت ما توبه ننموده‌اي ... بايد ... روي به خراسان آوري و به سلطنت آن مملكت قناعت نمايي.» «56» يعقوب در پاسخ به سفير خليفه چنين گفت: «من مردي رويگرزاده‌ام و از پدر، رويگري آموخته‌ام و خوراك من نان جوين و ماهي و تره و پياز بوده است، و اين پادشاهي و گنج و خواسته از سر عياري و شيرمردي به دست آورده‌ام نه از ميراث پدر يافته‌ام و نه از تو دارم ... و داعيه چنان دارم كه تا خليفه را مقهور نگردانم از پاي ننشينم. اگر مردم كه خليفه از آسيب من آسوده شده است و اگر از بستر بيماري برخاستم، حكم ميان من و خليفه اين شمشير است ... يا آنچه گفتم به جاي آورم يا با سر نان جوين و ماهي و پياز و تره شوم.» «57» پس از بازگشت رسول خليفه، بيماري يعقوب شدت گرفت و سرانجام در 265 هجري درگذشت.

ماليات‌
قبل از استقرار دولت صفاريان، ماليات مردم سيستان سخت توانفرسا بود.
سه ميليون و دوازده هزار درهم به صورت جزيه و خراج املاك خالصه پرداخته مي‌شد كه دو ميليون درهم آن اختصاص به خليفه داشت و مستقيما به بغداد مي‌رفت و دو ميليون درهم براي راست كردن «تيمون» (ظاهرا ساختن ديوار يا بارو و يا بستن بندي معين و مشخص بوده است- غير از ساير بندها- كه هر سال احتياج به تعمير داشته)؛ هر سال 12 هزار درهم براي ساختمان باره و حصار شهر مي‌پرداختند؛ چهار هزار درهم براي تجديد و تعمير آب بردگيها؛ پنجاه هزار درهم براي ساختن قلعه‌ها؛ و بيست هزار درهم براي نگاهداري زندانيان به كار مي‌رفت. (زندان عمده سيستان حصار طاق بود و آن حصار به عظمت شهري بوده، سه بارو داشته،
______________________________
(55). وفيات الاعيان، پيشين، ج 5، ص 458.
(56). تاريخ سيستان، پيشين، ص 233.
(57). يعقوب ليث، پيشين، ص 261.
ص: 210
ما بين باروي اول و دوم، مزارع و باغات بوده، و ميان فصيل دوم و سوم، مردم‌نشين؛ و درون فصيل سوم محبسي كه هلاك هركسي مي‌خواسته‌اند آنجا محبوسش مي‌ساخته‌اند تا تلف مي‌شده و اكنون استخوانهاي مردم آنجا بسيار است، چنانكه شخصي نقل كرده كه در يك خانه او چهار هزار سر آدمي شمرده‌اند.
(روضات الجنات) قلعه طاق، هفت برج و سور عظيم داشت (نخبة الدهر). علاوه بر تعمير زندان معروف طاق، سي هزار درهم براي انجام مراسم «آب و آتش» ماه رمضان در مسجد جامع و مزد قرآن خوانان و مؤذنان و غير آن؛ ده هزار درهم براي مخارج بيمارستان؛ بيست هزار درهم براي بستن بندها و سدهاي رود؛ سي هزار درهم حقوق ساليانه والي شرطه (رئيس شهرباني)؛ پنجاه هزار درهم حقوق رئيس ماليه و بندار؛ بيست هزار درهم مخارج صاحب مظالم (رئيس دادگستري)؛ سي هزار درهم براي بستن ديوارها و سدهاي جلو ريگ؛ سي هزار درهم براي نگاه داشتن پلهاي رودها و جويها و معبر كشتيها در هيرمند مي‌پرداختند. چون رود هيرمند از داخل آباديها مي‌گذشت، شهرهاي سيستان هركدام چندين پل داشت. «58»
اين بود اهم مخارجي كه مردم سيستان مي‌پرداختند.
دكتر باستاني پاريزي مي‌نويسد:

سياست اقتصادي يعقوب‌
با نرفتن كاروانهاي باج و خراج و درهم و دينارهاي سيستان به بغداد و با آمدن اموال بسيار از كرمان و فارس و خراسان و كابل و بلخ به سيستان، يك تحول اقتصادي بزرگ در اين شهر پديد آمد، و كار به جايي رسيد كه «در بازار عمرو ليث روزانه هزار درهم غله معامله مي‌شده است.» «59» با اين درآمدها، يعقوبي كه روزگاري ماهي پانزده درهم حقوق داشت، در روزگاري ديگر «از باب صدقه هرروز هزار دينار همي‌داد و از باب جوانمردي و آزادگي هرگز عطا كم از هزار دينار و صد دينار نداد و ده هزار و بيست هزار و پنجاه هزار و صد هزار دينار و درم بسيار داد.» «60» تركه او بيش از هشتصد ميليون دينار بود. «61»
«اگر آمار و ارقامي كه تاريخ سيستان از بذل و بخششهاي يعقوب به دست داده است، مقرون به حقيقت باشد، به اين نتيجه مي‌رسيم كه روش يعقوب در آغاز و انجام زمامداري يكسان نبوده است.
يكي از ايلچيان در آغاز زمامداري به او گفت: «تو را داعيه پيشوايي هست و در خيمه تو بغير از اين پلاس كه بر آن نشسته‌اي و سلاحي كه پوشيده‌اي هيچ نيست، يعقوب جواب داد كه به هر نوع كه سردار معاش كند نوكران نيز بدان نهج زندگي كنند.» «62» بايد ديد بذل و بخششهاي يعقوب پس از كسب قدرت از چه محلي تأمين و گردآوري مي‌شده؛ ظاهرا اين پولها جز از
______________________________
(58). يعقوب ليث، پيشين، ص 87 و 88
(59). ابو اسحق ابراهيم فارسي، مسالك الممالك، ص 241.
(60). تاريخ سيستان، پيشين، ص 263.
(61). يعقوب ليث، پيشين، ص 287.
(62). روضة الصفا، پيشين، ج 4، ص 14.
ص: 211
راه ماليات و استثمار طبقات محروم و چپاول و غارتگري ديگران به دست نمي‌آيد. يعقوب پس از شكستي كه در گرگان نصيب او شد، به كارهايي دست زد كه با روش عاقلانه و استقلال طلبانه او ناسازگاري داشت؛ از جمله «چارميخ كشيدن عبد الله بن محمد و گرفتن ماليات دو ساله عقب‌افتاده از مردم رويان و بيدادگري به خلق آن حدود را مي‌توان نام برد.» «63» شايد با توجه به اين سوابق است كه پژوهندگان شوروي در حق او چنين داوري مي‌كنند: «بسيار قدرت‌خواه بود و وقتي كه به صورت فئودال درآمد در بهره‌كشي از روستاييان فوق العاده حريص بود.» «64»

حكومت عمرو
پس از آنكه يعقوب در حال بيماري در جندي‌شاپور درگذشت، عمرو- بن ليث، كه مورد علاقه يعقوب و از طرف او به جانشيني برگزيده شده بود، به زمامداري رسيد. عمرو كه ناظر شكست برادر بود به حكم فراست دريافت كه اگر از آغاز حكومت با خليفه از در دشمني درآيد، با مشكلات فراوان روبرو خواهد شد، بخصوص كه برادر كوچكترش، علي نيز داعيه فرمانروايي داشت؛ پس نامه‌اي به معتمد خليفه نوشت و ظاهرا با او سازش كرد. خليفه سخت شادمان شد و فرمان حكومت خراسان و سيستان و اصفهان و فارس و كرمان و شحنگي بغداد را براي او صادر كرد، عمرو نيز متقابلا متعهد شد كه هر سال بيست هزار درهم به عنوان خراج به دار الخلافه بغداد بفرستد و نام خليفه را در خطبه‌ها بخواند.
عمرو در دوران حكومت خود، با مدعيان و ياغيان بسيار دست و پنجه نرم كرد و همواره از دسايس و تحريكات خليفه رنج مي‌برد. بزرگترين مدعيان عمرو، احمد بن عبد اللّه خجستاني و رافع بن هرثمه بودند كه هردو مرداني ماجراجو، ستمكار و غارتگر به شمار مي‌آمدند و از هر فرصتي براي تضعيف حكومت عمرو استفاده مي‌كردند. عمرو مانند برادر خود به حكومت خلفاي عباسي كمترين عقيده‌اي نداشت و سازش موقت او با دستگاه خلافت صرفا به حكم مصالح سياسي بود. خليفه نيز به اين نكته پي برده بود؛ چه مي‌ديد حكمرانان صفاري بر خلاف طاهريان ماليات و هديه براي او نمي‌فرستند و تمام خراج منطقه فرمانروايي خود را، كه بيش از چهل ميليون درهم بود، خود به مصرف مي‌رسانند.

سياست داخلي عمرو ليث‌
در تاريخ سيستان از عمرو به نيكي ياد شده و در حق او چنين آمده است: «اما عمرو چون او (يعني يعقوب) برفت، جهد كرد تا بيشتري از آيين و سيرت وي نگاه داشت و هزار رباط و پانصد مسجد آدينه و مناره كرد، دون پلها و ميلهاء بيابان، و كار خير بسيار رفت بر دست وي، و قصد بيش داشت كه بدان نرسيد و همت عالي داشت ... و عمرو هيچ ضعيف را نيازردي و گفت په (يعني پيه) اندر شكم بنجشك (گنجشك) نباشد اندر شكم گاو گرد آيد ...» «65»
عمرو فقط در مسكوكات نخست نام خليفه و سپس نام خود را ضرب مي‌كرد و در
______________________________
(63). يعقوب ليث، ص 212.
(64). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 226.
(65). تاريخ سيستان، پيشين، ص 268.
ص: 212
خطبه حتما نام خليفه برده مي‌شد و به ديگر سخن، حكومت خليفه را اسما مي‌شناخت ولي در واقع خراسان و سيستان در عهد صفاريان مستقل بود. به نظر محققان شوروي:
عمرو نيز مانند برادر خود، بهره‌كش و فئودالي بيرحم بود و حتي از پيرزناني كه با دوك در خانه نخ مي‌رشتند، عوارض خاصي دريافت مي‌داشت و ميزان ماليات راهداري مأخوذ از سياحان و بازرگانان را افزود. خليفه از عمرو مي‌ترسيد و مي‌كوشيد ميانه او را با اسماعيل، امير ساماني (از سال 892 تا 907 م./ 279 تا 295 ه. حكومت كرد) ماوراء النهر بر هم زند و از رقابت و حرص و قدرت‌طلبي آنان استفاده كند.
عمرو پس از آنكه منشور و لوا از معتضد خليفه براي تصرف ماوراء النهر دريافت داشت، با لشكريان خود روانه جنگ با اسماعيل ساماني گشت. خليفه اسماعيل را هم پنهاني عليه عمرو تحريك مي‌كرد.
نزديك بلخ پيكار ميان دو سپاه درگرفت و لشكريان صفاري شكست سختي خوردند و عمرو نيز اسير دشمن خويش اسماعيل گشت. اسماعيل او را نزد خليفه فرستاد و خليفه وي را نخست زنداني كرد و سپس كشت. «66»
به اين ترتيب، منطقه خراسان جزو قلمرو سامانيان گرديد. امراي ساماني به حكومت ظاهري خليفه گردن مي‌نهادند و از او منشور و لوا دريافت مي‌داشتند ولي خراجي براي خليفه نمي‌فرستادند. خراسان، چنانكه خواهيم ديد، مدت يك قرن با استفاده از امنيت و آرامشي نسبي زير فرمان سامانيان باقي ماند، و در زمينه اقتصادي و فرهنگي پيشرفتهايي نمود.
از كارهاي جالب عمرو در دوران زمامداري يكي اين بود كه: براي اطمينان از اعمال و افعال سالاران و سرهنگان زيردست خود، هميشه جاسوساني داشت كه جزئيات كارهاي ايشان را به او خبر مي‌دادند و قاعده او اين بود كه غلاماني از خردسالي مي‌خريد و تربيت مي‌كرد و چون به حد رشد مي‌رسيدند، آنان را به رؤساي لشكري و عمال ديگر خود مي‌بخشيد؛ ليكن در نهان به آن غلامان وظيفه مخصوصي مي‌داد تا احوال ايشان را به او برسانند و از جانب آن طايفه باخبر بماند. «67»
به نظر بارتولد: «عمرو، برادر يعقوب (266 تا 287 ه.) ناگزير بود در مبارزه با دشمنان به وسايل ديگري متوسل شود و نرمش بيشتري ابراز دارد و اوضاع و احوال را با مهارت افزونتري در نظر گيرد و به حساب آورد. چون عمرو از طرف لشكريان خويش جانشين برادر شد به شتاب نسبت به خليفه اظهار اطاعت كرد و به سمت ولايت خراسان و فارس و اصفهان و سجستان و كرمان و سند منصوب گرديد. در نتيجه روحانيون و داوطلبان (متطوعه) مي‌توانستند وي را فرمانرواي قانوني اين نواحي بدانند ... و در واقع، قدرت عمرو نيز مانند حكومت يعقوب،
______________________________
(66). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 227 به بعد.
(67). عباس اقبال، تاريخ مفصل ايران، پيشين، به اهتمام دبيرسياقي، ص 212.
ص: 213
البته بر شمشير متكي بود و براي او هم موضوع تحصيل پول لازم براي جنگ، در درجه اول اهميت قرار داشت. فقط اين مقصود اكنون، گذشته از طريق راهزني و مصادره اموال، از راه انتظام و تمشيت امور مالي و اقتصادي هم حاصل مي‌شد ... به گفته طبري، در سال مرگ عبد الله بن طاهر، خراج همه نواحي تابع وي معادل 48 ميليون درهم بود ... عمرو نخستين پادشاه مسلمان بود كه نام خويش را در خطبه آورد (مأخوذ از: ابن معين، فردوس التواريخ).
پس از آنكه بنيان حكومت عمرو استوار شد، خليفه رسولي با هدايا و منشور ماوراء النهر نزد عمرو به نيشابور فرستاد، عمرو با تمسخر هداياي اجباري امير المؤمنين را پذيرفت. رسول خلعتهاي ارسالي خليفه را در برابر عمرو نهاد، عمرو خلعتها را يكي پس از ديگري بوسيد، و هربار هنگام پوشيدن هريك عليحده ابراز سپاسگزاري كرد. سرانجام رسول منشور ماوراء النهر را پيش عمرو نهاد، عمرو گفت: با اين منشور چه كنم؟ اين ناحيه را جز به ياري صد هزار شمشير آخته از دست اسماعيل نتوان بيرون كرد. رسول پاسخ داد: تو اين را خواستي اكنون خود داني ... عمرو منشور را گرفت و بوسيد و بر سر نهاد و آنگاه در پيش خود گذاشت، پس از آنكه رسول از آنجا رفت عمرو فرمود تا به وي و همراهانش هفت هزار درهم بدهند.» «68»

جانشين عمرو
پس از مرگ او در محرم 289 ه. طاهر بن محمد بن عمرو به حكومت رسيد. او بر خلاف گذشتگان از مردم دوري گزيد و به لهو و لعب پرداخت. به حكايت تاريخ سيستان: «هيچكس را بار نداد و روز و شب به شراب و لهو مشغول شد. نه مشايخ را بار دادي و نه لشكريان را و استران و كبوتران دوست داشتي ... تعصب افتاد به سيستان اندرين روزگار و بسيار مردم كشته شد.» عقلاي قوم از سياست كودكانه اين مرد سخت نگران شدند كه «... پادشاهي با كبوتربازي دير نماند و يا روز و شب شراب خوردن و از خزينه برداشتن و ننهادن. بالاخره اياس بن عبد اللّه به پادشاه گفت اين پادشاهي ما به شمشير بستديم و تو به لهو همي خواهي كه داري؟ پادشاهي به هزل نتوان داشت. پادشاه را داد و دين بايد و سياست و سخن و سوط و سيف. اين سخن ننيوشيد، او را دستوري داد، سوي كرمان برفت.» «69»
با مرگ عمرو حكومت صفاريان اهميت خود را از دست داد؛ چه غالبا بين بازماندگان اين سلسله بر سر حكومت جنگ و نزاع بود تا زمام كارها به دست ابو جعفر احمد بن محمد افتاد. اين مرد دانشدوست از (311 تا 352 ه.) به حكومت ادامه داد و پس از او پسرش خلف (352 تا 393 ه.) مانند پدر به اهل علم توجه كرد ولي در اثر خشونت و سوء تدبير نتوانست قلوب مردم را تسخير كند و سرانجام در جنگ با محمود غزنوي شكست خورد و به يكي از نواحي خراسان تبعيد شد. «70»

مقاومت مردم در ايالات مجاور درياي خزر
سكنه ايالات مجاور درياي خزر از بركت پايداري خلق و وجود موانع طبيعي، مدت دو قرن در برابر اعراب ايستادگي كردند.
تازيان فقط در قرن هشتم ميلادي به بخش جنوب شرقي كرانه
______________________________
(68). تركستان نامه، پيشين، ص 479 به بعد (به اختصار).
(69). تاريخ سيستان، پيشين، ص 279.
(70). تلخيص از: يعقوب ليث، پيشين، ص 303.
ص: 214
درياي خزر، يعني نواحي گرگان و طبرستان (مازندران) دست يافتند ولي نفوذ خليفه و عمال او در اين منطقه چندان محكم و پايدار نبود. حتي نوشته روي مسكوكات به زبان پهلوي بود.
گيلان و ديلم كه موقعيت نظامي مناسبتري داشتند، هيچگاه به چنگ اعراب نيفتادند. فقط از نيمه دوم قرن نهم در نتيجه تبليغات وسيع علويان، كه خود را شايسته خلافت مي‌دانستند، مذهب اسلام (مقصود مذهب شيعه است) به كمك فرزندان علي (ع) در اين سرزمين راه يافت. درباره مبارزات مردم در اين منطقه شادروان صادق هدايت و استاد مينوي مطالعات و تحقيقاتي كرده‌اند كه ما با رعايت اختصار قسمتهايي از آن را نقل مي‌كنيم:
«قسمت كوهستاني سرزمين طبرستان (طبرستان صورت عربي شده تپورستان است) در سايه وضع طبيعي و جغرافيايي خويش و به نيروي پايداري و دليري مردانش، توانست تا دو قرن بعد از حمله عرب به ايران، در جلو سيل مرگبار لشكر اسلام مقاومت نمايد و از تسليم قطعي به دست تازيان مصون ماند.
رشته‌كوههاي كلان صعب العبور البرز، كه ميان فلات مركزي ايران و دشت ساحلي بحر خزر حايل شده است از يك طرف، و محدود بودن به دريا از طرف ديگر، اين ناحيه را به صورت قلعه جنگي محكمي درآورده است و از همين جهت، كساني كه در ابتداي هجوم عرب نمي‌خواستند گردن به تبعيت آنان دهند، در آنجا در امن و امان بوده و به اعتماد موقع محكم طبيعي خود، از تهديد خلفا به هيچ‌وجه پروا نمي‌كردند. اين ولايت، آخرين قسمتي از كشور پهناور ساسانيان بود كه به پستي تن در داد و در مقابل لشكر عرب سر فرود آورد. بيش از يك قرن بعد از آنكه اعراب ساير بلاد ايران را فتح كرده بودند، حكام محلي كه اسپهبدان طبرستان ناميده مي‌شوند، در ناحيه كوهستاني خويش مستقل بودند و تا نيمه قرن دوم هجري سكه‌هاي ايشان هنوز با خط و علامت پهلوي زده مي‌شد و مردمانش همه به دين نياكان خويش، يعني همان كيش زرتشتي، باقي بودند.
در ميان پهلوانان و فرمانروايان ايراني اين سرزمين، خاندان كارن (قارن) از همه بيشتر در برابر عرب مقاومت كردند. تربيت ايراني و دليري طبيعي آنان به ايشان اجازه نمي‌داد كه مقهور مشتي مارخواران اهريمن نژاد شوند و پس از آن هم كه با اعراب رابطه پيدا كردند، از آموختن زبان و عادات ايشان ابا داشتند. اتحاد مردم اين سرزمين در دفع نفوذ عرب، از كشتار عام تازيان، در زمان ونداد هرمزد خوب معلوم مي‌شود.
در دوره‌اي كه بعضي از ايرانيان براي تملق زبان عربي را مي‌آموختند، ونداد هرمزد با هارون به وسيله مترجم گفتگو كرد و درشتگوييهاي او را با دستور حفظ ادب و پاس احترام خويش جواب داد. خلفا از شهرياران ايراني مازندران هميشه حساب مي‌بردند، و در نامه‌هايي كه به ايشان مي‌نوشتند، شرايط احترام را ملحوظ مي‌داشتند. مازيار نوه ونداد هرمزد، آخرين نمونه اين قهرمانان ايراني بود. وي به اقرار دوست و دشمن، بزرگترين كسي است كه به شاهي نواحي كوهستاني جنوب بحر خزر رسيده است. در ميان شاهان اين ناحيه از او مقتدرتر و باهوش‌تر و فعالتري به وجود نيامده است. اين مرد نامي همينكه به شاهي طبرستان رسيد به اطمينان موقع محكم طبرستان اكتفا نكرد. بيشتر دوره شاهي خود را به ساختن قلاع جنگي و سنگربندي و كشيدن
ص: 215
ديوار در برابر يأجوج و مأجوج تازي صرف كرد و پيوسته به لشكرآرايي و تجهيزات جنگي مشغول بود. با دشمنان دستگاه خلافت، مانند افشين و بابك همدست شده بود، و به طور غير مستقيم امپراتور روم شرقي را نيز با خود يار داشت.
منظور همه اين متحدين، زمين زدن قوت عرب بود و سركشان ايراني براي باز گردانيدن استقلال ايران و زنده كردن كيش و عادات ايراني، نقشه مي‌كشيدند.
مازيار در مقصود خود به حدي پيشرفت كرد كه مايه بيم خليفه شد و چندين بار با او مكاتبه كرد و فرستاده به نزد او گسيل داشت.
بالاخره در زمان معتصم، دشمني آشكار كرد و خليفه ناگزير شد با او كارزار كند. مازيار كه تمام پيش‌بينيها را كرده بود، خود را نباخت و جدا به دفاع پرداخت، ولي عربها كه مي‌دانستند از جنگ با او نتيجه‌اي نمي‌برند به عادت خويش، از راه تقلب و جاسوسي بر او دست يافتند. از زمان ونداد هرمزد تا زمان مازيار، دو سه پشت عوض شده و در نتيجه آميزش با عرب، خون مردم طبرستان فاسد شده بود، و كثافتهاي سامي جاي خود را در ميان ايشان باز كرده بود.
تمازج بالعرب الاعاجم و التقي‌علي الغدر انواع تذم و أجناس تقلب و خيانت و دزدي و رشوه‌خواري و پستيهاي ديگر از طرفي به ايرانيان سرايت كرده و از جانبي ديگر به مردمان نيمه‌ايراني و نيمه عرب به ارث رسيده بود. حاصل اينكه ميدان براي اعمال نفوذ كاركنان حكومت عربي و فسادكاري كساني كه درد اسلام داشتند، باز شده بود، و لشكريان عرب توانستند به وسيله برخي از سران سپاه مازيار بر او دست يابند و اسلام را بيش از پيش قوت دهند؛ چنانكه خواجه نظام الملك كه جنبه ايراني او مقهور حس عرب پرستيش بود، در ذيل حكايت بابك مي‌گويد: «معتصم را سه فتح برآمد كه هرسه قوت اسلام بود، يكي فتح روم، دوم فتح بابك، سوم فتح مازيار گبر به طبرستان، كه اگر از اين سه فتح يكي برنيامدي اسلام زبون بودي.» نتيجه شكست مازيار اين شد كه آزادي ايران از تسلط عرب، به مدت مديدي عقب افتاد.
تاريخ و سرگذشت مردان نامي ايران، مانند ابو مسلم خراساني و برمكيان و بابك و افشين و مازيار و غيره، كه هريك جداگانه داستان دلچسب و فصل مهمي از تاريخ ايران است، از رشادت و استقامت و زيركي و كارداني ايرانيان تا دو قرن پس از استيلاي عرب حكايت مي‌كند و نشان مي‌دهد كه هنوز ايرانيان براي استقلال خويش مي‌كوشيدند و فر و شكوه دوره ساساني و برتري ملي و فكري خود را بكلي فراموش نكرده بودند. نوشتن اين داستانها و روشن كردن اين فصول از تاريخ زنده ايران، از اهم واجبات است. اينك ما آنچه را كه در باب احوال مازيار در كتب خوانده و يافته‌ايم به يكديگر پيوند داده در اين كتاب به معرض مطالعه خوانندگان مي‌گذاريم. «71»
ابتداي حكومت سلسله قارن‌وند در طبرستان از زمان خسرو انوشيروان فرزند قباد
______________________________
(71). صادق هدايت، مجتبي مينوي، مازيار (مقدمه)، ص 9 به بعد (به اختصار).
ص: 216
بود. رشته نسب مازيار از اين قرار است: مازيار پسر قارن است، قارن پسر ونداد هرمزد است، ونداد هرمزد پسر فرخان، و فرخان از نواده‌هاي سوخرا پسر انداذ پسر كارن پسر سوخراي بزرگ بود.
قارن، پسر سوخرا، از سال 565 م. از طرف انوشيروان به شاهي طبرستان مأمور شد ... در سال 137 ه. (755 م.) پس از آنكه سنباذ نيشابوري، از اتباع ابو مسلم خراساني، كشته شد، منصور خليفه اسپهبد طبرستان را به ونداد هرمزد پسر فرخان واگذاشت و او پنجاه سال سلطنت كرد. در حدود سال 160 ه. مردم كه از كارگزاران خليفه ناراضي بودند از ونداد عليه اعراب استمداد نمودند و او با اين تقاضا روي موافق نشان داد و در يك روز معين «همه مردم طبرستان بر عربان بشوريدند و تمامت آنان را و كارگزاران خليفه را و هركه را كه مسلمان شده بود به باد كشتار گرفتند، و ساكنان طبرستان در اين امر چنان متفق بودند كه حتي زنان هم كه به عقد عربان درآمده بودند، شوهران خويش را ريش‌كنان از خانه بيرون آوردند و به دست مردان به كشتن دادند؛ به طوري كه ديگر در تمام طبرستان يك نفر عرب و مسلمان يافت نمي‌شد.» «72» كوشش خالد برمكي، كه در عهد خلافت مهدي سعي مي‌كرد بر ونداد دست يابد، به نتيجه نرسيد. لشكركشي عمال خليفه به طبرستان براي دومين بار باتدبير ونداد هرمزد به شكست منتهي شد. سرانجام خليفه خالد پسر برمك را به حكومت طبرستان گسيل داشت.
خالد به حكم عقل با ونداد هرمزد از در دوستي درآمد ولي جانشين او عمر بن العلاء با او بناي جنگ را گذاشت ولي او نيز، در نتيجه اتحاد مردم، از جنگ نتيجه‌اي نگرفت. در سال 168 ه. خليفه يكي از فرزندان خود، موسي، را با لشكري فراوان به جنگ ونداد فرستاد. در اين جنگها سرانجام، اعراب پيروز شدند. با مرگ مهدي، هادي راه بغداد پيش گرفت و ونداد كه قول همكاري را با خليفه داده بود بار ديگر راهي طبرستان شد. در اين ايام، هادي نيز درگذشت و هارون الرشيد به خلافت رسيد (170 ه.)
در دوران خلافت هارون الرشيد، با وجود پيروزيهايي كه نصيب اعراب شد، ونداد هرمزد از راه عقل و تدبير موقعيت خود را در دستگاه خلافت از دست نداد و با بخشيدن زمين و ملك به مأمون، مورد محبت و اعتماد خليفه قرار گرفت و بار ديگر با مقام سپهبدي طبرستان، راه زادگاه خود را در پيش گرفت. در سال 193 ه. خليفه در راه سفر به خراسان قارن و شهريار را از ري پيش پدرانشان فرستاد و خود به طوس كه رسيد درگذشت. و چنانكه مي‌دانيم در جنگي كه بين مأمون و امين بر سر خلافت درگرفت، ايرانيان جانب مأمون را، كه از طرف مادر ايراني بود، گرفتند و به همت طاهر ذو اليمينين امين در بغداد كشته شد و مأمون در سال 198 به خلافت رسيد. از پسران ونداد هرمزد، قارن جانشين او گشت. قارن پس از چندي به دعوت خليفه به لشكرگاه او شتافت و در جنگ با روميان شركت جست و جسارتها نشان داد و مورد عنايت خليفه قرار گرفت. از او خواستند كه مسلمان شود ولي نپذيرفت و راه زادگاه خود پيش گرفت. وي در سال 210 ه. درگذشت و فرزندي دلير و توانا به نام مازيار از خود به يادگار گذاشت. مازيار، چنانكه گذشت، نخست مخالفان و معاندان خود
______________________________
(72). همان، ص 15 به بعد (به اختصار).
ص: 217
را از پاي درآورد سپس، با ساختن قلاع و حصارها موقعيت نظامي خود را محكم كرد.
به طوري كه از سرگذشت اين مرد نابغه برمي‌آيد، با اينكه به اقتضاي سياست، دعوي مسلماني كرده بود در دل همچنان به مذهب قديم وفادار بود. «همينكه بابك خرمي در آذربايجان ظهور كرد، مازيار با وي باب مكاتبه را مفتوح ساخت و او را ترغيب مي‌كرد و وعده ياري مي‌داد. از طرف ديگر خليفه مازيار دستور داد كه خراج طبرستان را نزد عبد الله بن طاهر به خراسان بفرستد تا او با خراج خراسان به دار الخلافه ارسال دارد ولي او نپذيرفت و گفت، مستقيما خراج را نزد خليفه خواهم فرستاد. در آن روزگار، مازيار در طبرستان و بابك در آذربايجان و تئوفيل در روم شرقي، و افشين در دربار خلافت، جملگي به ضرر مقام خلافت كار مي‌كردند ... و اتحاد گونه‌اي با يكديگر داشتند ... افشين با اينكه خود در نهان با بابك مكاتبه داشت، براي تقرب نزد معتصم، به خدعه بابك را اسير كرد و به سامره برد، چنانكه گفتيم او را به طرز وحشيانه و زشت كشتند و جثه‌اش را در يكي از گوشه‌هاي دورافتاده به دار آويختند. در اين ايام مازيار به اتكاء افشين پرچم استقلال برافراشت و عمال خليفه و مسلمانان را از كار بركنار كرد و از دادن خراج استنكاف ورزيد. معتصم نيز نامه‌اي به عبد الله بن طاهر نوشت كه مازيار را دستگير كند.
عبد اللّه با لشكري بسيار به جنگ مازيار رفت و بالاخره با غدر و مكر بر مازيار دست يافت و او را نزد خليفه فرستاد. مكاتبه افشين با مازيار و محاكمه اين دو در محضر خليفه خود داستاني مفصل است. با اينكه مازيار به معتصم پيشنهاد كرد كه او را زنده گذارد و در مقابل اموال او را بستاند، خليفه نپذيرفت. او را چهار صد تازيانه زدند، در آخرين لحظات آب خواست، بنوشيد و جان سپرد. جثه او را در پهلوي چوبه دار بابك آويختند. مدت پادشاهي مازيار بر كوه و دشت طبرستان هفت سال بود و پس از مرگ او، ولايت آن ناحيه را به عبد الله بن- طاهر و پس از او به طاهر پسر عبد اللّه واگذاشتند.» «73»

فتح ايران‌
منابع تاريخي نشان مي‌دهد كه در دوران بعد از اسلام، در غالب نقاط ايران مخصوصا در خطه مازندران ديلمان به‌سختي در مقابل اعراب پايداري كرده‌اند.
«بلاذري مي‌نگارد: قزوين پيش از اسلام دزي بود و پيوسته لشكري از ايرانيان در آنجا مي‌نشست كه با ديلمان هنگام جنگ بجنگد و هنگام آرامش جلو دزدان و راهزنان آنان بگيرند (فتوح البلدان، چاپ مصر، ص 329؛ اين مطلب را مسعودي و ابن اثير نيز نگاشته‌اند).
مسعودي مي‌نگارد: در چالوس (مازندران) دز استوار بزرگي بود كه پادشاهان ايران بنياد نهاده و پيوسته لشكري در برابر ديلمان مي‌نشاندند و اين دز برپا بود تا داعي ناصر كبير ويران ساخت ...
ديلمان بدين اكتفا نكردند كه در كوهستان خود آزاد زيسته از تعرض دشمنان آسوده باشند، بلكه هنگام فرصت بر تازيان و مسلمانان تاخته از كشتار و تاراج دريغ نمي‌كردند ...
______________________________
(73). همان، ص 17 به بعد (به اختصار).
ص: 218
تا اواخر قرن سوم هجري، اين ترتيب ميانه ديلمان و مسلمانان برقرار و بيش از 250 سال- به‌ويژه تا اواخر قرن دوم- جنگ و زدوخورد پياپي در كار بود و ديلمان از بزرگترين و سهمناكترين دشمنان اسلام شمرده مي‌شدند ... توانايي اسلام در اين زمانها به آخرين درجه رسيده و از كوههاي «پيرنه» در اروپا تا تركستان چين در ميانه آسيا فروگرفته بود، و مسلمانان كوههاي پيرنه را درنورديده تا كنار رود «لوار» در خاك فرانسه به تاخت‌وتاز مي‌پرداختند و سرتاسر اروپا از سهم و رعب ايشان مي‌لرزيد. با اين حال چگونه بود كه در گوشه‌اي از ايران يك مشت مردم كوهستاني را زبون و رام ساختن نمي‌توانستند؟!
نتوان گفت كه تنها سختي كوهستان ديلم و انبوهي جنگلها بود كه مسلمانان را عاجز و درمانده مي‌ساخت، چه تازيان در همه‌جا از اين كوهها و جنگلها بسيار ديده و درنورديده بودند، بايد گفت علت عمده همانا مردانگي و دلاوري ديلمان و قهرمانيها و جانبازيها بود كه آن مردم در راه نگاهداري مرزوبوم خود و دفع دشمنان بيگانه آشكار مي- ساختند.» «74»

علويان و ديلمان‌
تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 218 علويان و ديلمان ..... ص : 218
دروان كسروي در كتاب شهرياران گمنام از رابطه معنوي علويان و ديلمان، بدين‌سان سخن مي‌گويد:
داستان علويان و عباسيان معروف است كه علويان خلافت را حق خود دانسته يكي پس از ديگري، بيرق دعوت مي‌افراشتند و خلفاي عباسي هميشه از دست ايشان در زحمت بودند. ايرانيان از نخست هواخواه علويان بودند، ولي به عبارت معروف «لا لحب علي بل لبغض معاويه»؛ چه عمده مقصود ايرانيان آن بود كه بنياد عباسيان به دست علويان كنده شود تا مگر ايران نيز به استقلال خود برگردد، بويژه ديلمان كه آنهمه دشمنيها و خونريزيها با تازيان كرده يگانه آرزوي ايشان بود كه بنياد خلافت اسلامي- به هر دستي كه بود- برانداخته شود.
از آن سوي چون سختي و محكمي ديلمستان و دليري و مردانگي ديلمان در سرتاسر عالم اسلام معروف شده بود، علويان نيز غنيمت مي‌شمردند كه از اين سرزمين و مردمانش فايده بردارند، و نخستين علوي كه رابطه با ديلمان پيدا كرد، يحيي بن- عبد اللّه از نوادگان امام حسن بن علي بود كه در سال 175 (زمان خليفه هارون- الرشيد) پناه به ديلمستان آورده در آنجا بيرق خروج و دعوت برافراشت.
دو برادر يحيي، محمد و ابراهيم، در زمان منصور يكي در مدينه و ديگري در بصره خروج كرده هردو كشته شده بودند و منصور، عبد اللّه پدر يحيي را با چند تن از عمويانش به زندان انداخته با شكنجه كشته بود و خود يحيي با دو برادرش همراه حسين «صاحب فخ» معروف بر هادي برادر هارون خروج كرد. پس از كشته شدن حسين گريزان و پنهان زيسته از ترس هارون جايي آرام نداشت تا پناه به ديلمستان آورد.
______________________________
(74). احمد كسروي، شهرياران گمنام، ص 3 به بعد (به اختصار).
ص: 219
ابو الفرج مي‌نويسد: جهت رفتن يحيي به ديلمستان آن بود كه فضل برمكي، كه پدر او يحيي بن خالد وزير هارون بود، از نهانگاهي يحيي آگاهي يافته نامه بدو نوشت كه به ديلمستان پناه برد و نامه‌اي نيز به خداوند ديلم نوشته سفارش يحيي را كرد. از اين خبر مي‌توان دانست كه ديلمان در اين وقت با برمكيان و ديگر هواخواهان استقلال ايران، رابطه و آشنايي داشته‌اند.
طبري مي‌نويسد: يحيي چون در ديلمستان بيرق دعوت برافراشت، شكوه بزرگي يافت و كار او بالا گرفت. از شهرها و ولايتها به سوي او شتافتند، و چون اين خبر به هارون رسيد سخت غمناك شد. «75»
سرانجام هارون، فضل، پسر يحيي، را با لشكري انبوه به واليگري جبال و ري و گرگان و طبرستان و قومس برگزيد. ظاهرا يحيي پس از بررسي اوضاع، مصلحت خود را در جنگ نديد، از فضل زنهار خواست و راه بغداد پيش گرفت. از اين پس ديلمان اسلام آوردند و با مسلمين درآميختند و در اندك‌مدتي پادشاهان بزرگي از ميان آنان برخاستند و از اواسط قرن چهارم، خاندانهاي بويهيان و زياريان آزادي و استقلال ايران را اعلام كردند.
كسروي در كتاب شهرياران گمنام مي‌نويسد:

اسلام آوردن ديلمان به دست ناصر كبير
از دين ديرين ديلمان ما آگاهي درستي نداريم. مسعودي مي‌نگارد:
«ديلمان و گيلان از نخست كه بودند ديني نپذيرفته آييني را دوست نداشتند.» اگر اين سخن راست و استوار باشد، بايد گفت ديلمان دين زردشتي را كه پيش از اسلام دين رسمي ايران بود، نپذيرفته از نخست مردم آزاد و وارسته بوده‌اند. در قرنهاي ديرتر نيز ديلمان در عالم دين و آيين نام نيك و شهرت خوشي نداشته‌اند و داستان ملحدان و فداييان در زمان سلجوقيان كه مركز ايشان الموت ديلمستان بود معروف است. پس از آن قرنها نيز مؤلفان همواره مردم آن نواحي را به بيديني ستوده‌اند. حمد اللّه مستوفي در اواخر زمان مغول، درباره ديلمان و گيلان و تالشان مي‌نگارد: «چون كوهيند، از مذهب فراغتي دارند؛ اما به قوم شيعه و بواطنه نزديكترند.» از نوشته‌هاي سيد ظهير در كتاب تاريخ گيلان پيداست كه ديلمان در قرنهاي نهم و دهم نيز به بدي معروف بوده و پايبندي به شريعت و مذهب نداشته‌اند.
باري ناصر كبير پس از شكست آخري از سامانيان، در سال 290 هجري، چون باجستان به ديلمستان برگشتند در آنجا بساط رهنمايي و ارشاد درچيده به نشر اسلام در ميان ديلمان و گيلان پرداخت، و چون خود او كيش شيعه زيدي داشت بلكه يكي از دانشمندان و مؤلفان اين طايفه به شمار مي‌رفت، ترويج اين كيش مي‌كرد. دعوت ناصر پيشرفت كرد و انبوهي از ديلمان و گيلان اسلام و مذهب زيدي بپذيرفتند. «76»
______________________________
(75). همان، ص 18 به بعد.
(76). همان، ص 29 به بعد.
ص: 220

ويژگيها و مختصات سياسي و اقتصادي اين منطقه‌
به نظر محققان شوروي: «در قرن نهم، در ديلم و گيلان دوران نخستين جامعه فئودالي آغاز شد. طرز زندگي پدرشاهي و جماعت آزاد روستايي هنوز استوار بود. جغرافيون عرب نقل مي‌كنند كوهستانيان فقير و آزادي دوست ديلم كه لباسهايي از مرقعات و تكه پاره‌هاي رنگارنگ مي‌پوشيدند و غالبا با پاي برهنه راه مي‌رفتند، مردماني جنگجو بودند و با نيزه دو دندانه‌اي موسوم به زوبين كه سلاح مهيبي بود، جنگ مي‌كردند. كشور كوهستاني و كم‌حاصل ديلم نمي‌توانست ساكنان آن خطه را غذا دهد و بدين‌سبب، جوانان ديلم، دسته‌دسته زادگاه خويش را ترك گفته وارد صف لشكريان مزدور خلفاي عباسي و اميران محلي ايراني مي‌گشتند ... در قرن دهم، بعضي از اين مزدوران كارشان بالا گرفت و به سرداري سپاه رسيدند و قوي شدند و به اتكاي دستجات مزدوري كه هم‌ميهن ايشان بودند، فلان يا بهمان ايالت را متصرف شده و متغلب و مؤسس سلاله جديدي مي‌گشتند. سلاله‌هاي سالاريان (يا مسافريان) كه آذربايجان جنوبي را مسخر ساختند (941 تا 979 م/ 330 تا 369 ه.) و آل بويه كه غرب ايران و عراق را تصرف كردند (935 تا 1055 م./ 324 تا 447 ه.) اصلا ديلمي و گيلاني بودند.
گرچه مناسبات فئودالي در طبرستان برقرار و پيروز شده بود، ولي جماعتهاي روستايي هنوز در قرنهاي نهم و دهم، نقش مهمي بازي مي‌كردند و از افزايش ميزان خراج ممانعت به عمل مي‌آوردند. حاكمي كه از طرف محمد آخرين سلطان سلاله طاهريان معين شده بود روستاييان طبرستان را سخت زير فشار قرار داد. هرسال سه‌بار از مردم ماليات مي‌گرفت يك‌بار به نام خود، بار ديگر به نام احمد پسرش و بار سوم به نام پيشكار زردشتيش. اهالي طبرستان كه از اين مظالم به جان آمده بودند از دعات علوي استمداد جستند، سرانجام از افراد اين خاندان، مردي مبارز، و دلاور به نام حسن بن زيد اين دعوت را پذيرفت و در سال 250 ه. به قصبه كلار آمد، مردم با او بيعت كردند.
حسن در پناه حمايت مردم، لقب داعي الخلق الي الحق يا داعي كبير را به دست آورد و سلسله علويان طبرستان را بنيان نهاد. مبلغين و دعات حسن به اطراف طبرستان و ديلم پراكنده شدند و مردم ستمديده كه در انتظار ناجي و رهبري بودند، گروه‌گروه به جمع ياران حسن پيوستند.
محمد بن اوس، يعني همان كسي كه هرسال سه‌بار از مردم بينوا ماليات مي‌گرفت، يكي از سران سپاه خود را به دفع حسن فرستاد ولي به آساني شكست خورد. مدعي بزرگ حسن، قارن بن شهريار بود كه خود را از بازماندگان اسپهبدان مازندران مي‌شمرد، ولي او و لشكريان محمد بن طاهر از سپاه ملي حسن شكست خوردند، داعي كبير فقط در برابر سپاه يعقوب ناچار به عقب‌نشيني شد.
ولي ديري نگذشت كه مردم چالوس، كه از حكومت داعي راضي نبودند، بر عمال يعقوب شوريدند.
يعقوب بار ديگر به سركوبي ايشان برگشت ولي لشكر زمستان به ياري دلاوران طبري آمد و داعي بار ديگر به ياري خلق به يعقوب چيره شد و گرگان مجددا در سال 263 ه. به تصرف داعي كبير درآمد. حسن بن زيد پس از 19 سال و اندي امارت، در سال 269 ه. درگذشت و محمد بن- زيد جاي او را گرفت. در اين دوره، احمد بن عبد اللّه خجستاني و رافع بن هرثمه كه از ماجراجويان
ص: 221
دوران خود بودند هر روز براي حكومتهاي محلي دردسر جديدي ايجاد مي‌كردند. محمد بن- زيد در جريان جنگ با لشكريان اسمعيل ساماني تير خورد و كشته شد و مدتي طبرستان در دست عمال اسمعيل ساماني بود. در همين ايام، مردي دلاور و كاردان از خاندان علويان به نام حسن- بن علي ملقب به ناصر كبير در گيلان و ديلمان به دعوت مشغول بود و عده زيادي به او روي آورده بودند. در اين موقع، محمد بن هارون، از دشمنان اسمعيل ساماني به ناصر كبير دست بيعت داد. و اين دو سردار به كمك بزرگان گيلان به طبرستان حمله كردند و قريب هفت هزار نفر سپاهيان ساماني را كشتند، ولي دوران فرمانروايي علويان كوتاه بود و بار ديگر لشكريان ساماني به طبرستان دست يافتند. ولي حسن بن علي كه به علت ثقل سامعه به اطروش (كر) معروف شده بود، به جمع- آوري قوا پرداخت. وي از شورش روستاييان استفاده كرد و در كرانه جنوبي درياي خزر بار ديگر دولت مستقل و شيعه علويان را تأسيس كرد.
اين دولت بر گيلان و ديلم مسلط بود.
دولت ساماني، كه دولت صفاريان را سرنگون و خراسان را متصرف شده بود، پس از مرگ حسن بن زيد موفق شد موقتا طبرستان را تصرف كند (288 ه.).
اعضاي خاندان علويان و شيعياني كه هواخواه ايشان بودند، ناگزير به بيغوله‌هاي جنگلي كوهستانهاي جبال البرز گريخته پنهان شدند.
تضييقات حاكم ساماني باعث يك شورش روستايي نوين گشت كه نه تنها عليه دولت ساماني بلكه متوجه فئودالهاي محلي، كه از آن دولت پشتيباني مي‌كردند، نيز بود (301 ه.) حسن بن علي ملقب به «اطروش» كه مردي جدي و فصيح بود، اين شورش را رهبري مي‌نمود.
حسن كوشيد تا به اين قيام رنگ تشيع بدهد، وي روستايياني را كه فئودالها و دهقانان محلي را بيرون كرده اراضي ايشان را اشغال مي‌نمودند، تشويق مي‌كرد.
ابو ريحان بيروني، عالم شهير قرن نهم، كه عالم به تمام معارف زمان خويش بود، ولي در مسائل اجتماعي از نظر فئودالها دفاع مي‌كرد، با لحني عصباني مي‌نويسد كه دهقانان را شاه ايران باستان فريدون (اساطيري) مستقر ساخت و اكنون حسن اطروش مي‌خواهد آنان را بركنار كند تا هر عاصيي نيز مانند «مردم محترم» صاحب زمين شود. در اين ايام، مبارزه روسيان كه با قايقهاي خود به كرانه‌هاي درياي خزر آمده و با سامانيان جنگ مي‌كردند، موجب تسهيل مبارزه شورشيان طبرستاني شد، و آنها توانستند لشكر سامانيان را از قلمرو طبرستان بيرون كنند.
دولت علويان در طبرستان و گيلان و ديلم احياء شد. منابع ما مي‌گويد كه مردم تا آن روزگاران، حاكم عادلي چون حسن اطروش نديده بودند. حسن اطروش از سال 301 تا 305 ه. حكومت كرد. به احتمال قوي دولت علويان به مرور به يك امارت فئودالي مبدل شد و تا سال 316 ه. برپا بود، و آخرين فرد اين خاندان، حسن بن قاسم ملقب به داعي صغير است. وي سالها با مدعيان خود از جمله نصر بن احمد ساماني دست و پنجه نرم كرد و سرانجام
ص: 222
در سال 316 ه. در نزديكي ساري به دست اتباع اسفار كشته شد.» «77»
به نظر بارتولد: «نهضت شيعه بر اثر نقض منافع روستاييان پديد آمده بود. ظاهرا قيامي كه در سال 301 هجري حسن بن علي الاطروش، كه از اخلاف علي شمرده مي‌شد، عليه سامانيان برپا كرد، داراي چنين جنبه و ويژگي خاصي بود ... حسن مورد توجه مردم بود، محبوبيت خود را تا پايان عمر حفظ كرد، و مورخان بيغرض با تحسين فراوان از حكومت دادگرانه او صحبت مي‌دارند.» «78»

مقاومت مردم در برابر تازيان‌
پس از حمله اعراب به ايران «تازيان نتوانستند ايران را هم از مظاهر زندگي مخصوص خود چون مصر و سوريه بي‌بهره كنند و زبان و تمدن ديار ما را در زبان و تمدن خويش مستهلك بسازند ...
برخي با دشنه و شمشير با تازيان برابري مي‌كردند، برخي فقط به مذهب زردشت و مذهب ماني و مزدك دوباره وسيله مي‌جستند تا دست تازيان را كوتاه كنند، گروهي آيين و كيش تازه‌اي مي‌آوردند تا بدين بهانه پاي بيگانه را از خانه پدران خويش ببرند، برخي ديگر از راه آشتي در مي‌آمدند و دربار بغداد را در مي‌گرفتند و به نام وزير و دبير و كارفرماي ديوان، تمدن ساساني را بر تخت خلفاي بني العباس مي‌نشاندند، برخي ديگر دست به دامان دوگانگي مي‌زدند و به جامه معتزلي و شعوبي و خارجي و صوفي و قرمطي و جز آن در مي‌آمدند و نيروي خليفه تازي را درهم مي‌شكستند، و برخي تاج و تختي از نو در گوشه‌اي از ديار خود برمي‌افراشتند و به فريب يا تزوير خليفه را به ياري خود مي‌پذيرفتند. پس از آنكه چهار صد سال همه وسايل ممكن را آزمودند، سرانجام ايرانيان همه همداستان شدند كه بهترين راه رهايي ايران از اين خطر جانكاه خانمانسوز آن است كه خليفه براي تازيان بماند و بر انديشه ايرانيان فرمانروايي نكند، و اين داستان شورانگيز شگفتي افزاي تشيع از همانجاست. شيعي براي ايراني يك مصداق و مفهوم بيش نداشت: خراجگزار و فرمانبردار خليفه تازي نبودن ... در ميان اين دلاوريها ... مردان خاندان زيار امتيازي كه دارند اين است كه از همه بي‌پرواتر و در نمودن آن رگ ايراني خويش دليرتر بودند ... فرزندان زيار اين آرزوي گواراي شيرين را بيش از ديگران پخته‌اند. «در ميان ايشان مرد آويز از همه بي‌باكتر و دلاورتر بود. تاج خويش را مانند تاج ساسانيان از زر ساخته و بر سر زيردستان خود تاج سيمين گذاشته بود ... آتش جشن سده را مي‌افروخت و به آيين دربار ساسانيان سپاهيان خود را ميزباني مي‌كرد و باده مي‌داد و در جشن انباز مي‌كرد.» «79»
______________________________
(77). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 229 به بعد؛ و تاريخ مفصل ايران، پيشين، ص 114 به بعد (به اختصار).
(78). تركستان‌نامه، پيشين، ص 465.
(79). تلخيص از: مقدمه استاد سعيد نفيسي بر منتخب قابوسنامه، ص 8 به بعد.
ص: 223